اولا همه ش بهم پی ام و زنگ میزد و همه ش سراغمو میگرفت بعد کم کم عوض شد ...
نمیتونم بگم دروغ میگه و بیکاره و سراغی ازم نمیگیره چون میدونم خیلی مشغله داره تو زندگیش و من از اول تا یه ذره دیر جوابمو میداد من هی گیر میدادم که واسه همه چیز وقت داری واسه من نداری ...
بعد کم کم فکر کردم گفتم نکنه با کسیه که این سراغی از من گرفتناش کم شده (قبلا تو رابطه های قبلیم خیانت دیدم و همیشه میترسم از همه و فکر میکنم همه دروغ میگن و قراره بهم خیانت کنن) بعد خودشم به من میگفت من دوستای زیادی دارم و ادم زیاد تو زندگیمه و منو بیشتر شکاک میکرد و من صدبار میگشتم یکیو پیدا میکردم هی چک میکردم ببینم باهمن یا نه بعد هی میرفتم بهش گیر میدادم بدون اینکه اون بدونه اصلا چرا بهش گیر میدم و شروع میکردم به ناله و نفرین و ... بعدا دعوامون میشد بلاکم میکرد و منم میفهمیدم هیچی بین اونا نبوده و فکرام اشتباه بوده ...
بهمم هیچوقت حرف ازدواج نزده و یه سری میگفت شاید ازدواج کنم یه سری دیگه میگفت من اصلا اهل ازدواج نیستم ... کلا ازین حرفا بینمون زده نشده
چند بار تاحالا باهم کات کردیم و خیلی طولانی از هم فاصله گرفتیم که هربار فکر میکردم برای همیشه دیگه تموم شده ...
مثلا یکیش باهم قهر بودیم یعنی من باهاش قهر کردم ولی گاهی استوریامو ریپلای میکرد منم پریدم بهش که یا کامل باش یا کلا نباش این چه وضعشه و ... بعدم کلی عذاب وجدان بهش دادم که زندگیمو خراب کردی و فحش دادم و اینا اونم بلاکم کرد و بعده شش ماه بهش زنگ زدم که اصلا فکرشو نمیکردم جوابمو بده و اون گفت من تمام این مدت ناراحت بودم که چرا دلت رو شکستم و بعد گفت چرا بهم زنگ زدی ؟ گفتم دلم برات تنگ شده بود ... گفت کجایی بیا ببینمت و کلی دیدتم ذوق کرد و ... بعد دوباره دو روز بعدش بهش شک کردم فک میکردم با یکی از دوستاش رابطه داره و سر اون باز بدون اینکه خودش بدونه چرا هی بهش گیر دادم و اخر سرم گفتم نمیتونم ببخشمت و امیدوارم بمیری و ... بعد دوباره بلاکم کرد (که چند وقت بعدش فهمیدم اون دوستش با کسی دیگه ای دوسته و اصلا هیچی بینشون نبوده و نیست و برای بار صدم فهمیدم شکام اشتباه بوده) و دوباره ده روز بعدش بهش زنگ زدم گفت بذاریم برای بعد ...
دوباره چند روز بعدش زنگ زدم گفتم ببخشید اون حرفا رو بهت زدم گفت نه خب شاید منم مقصر بودمو خوبه که فهمیدی رفتارای اشتباهت چی بودن و دیگه گیر نمیدی و ... بعد مسافرت بود گفتم اومدی خبر بده ... چند روز گذشت خبری نداد منم دوباره شروع کردم هی زنگ زنگ که مگه من مسخره ی توام و چرا این رفتارارو میکنی و بهم خبر ندادیو ...
بعد توضیح داد که چرا دیر جواب داده و خبری ازش نبوده که بعدا فهمیدم راست میگفت
بعدش بهش گفتم خب خودت یه کاری میکنی که ادم بد راجع بهت فکر کنه و ...
بهش گفتم از بلاک درم بیار بهم پی ام بده کارت دارم (اینجوری گفتم که از بلاک درم بیاره و باهم حرف بزنیم و اشتی کنیم)
بعد جواب نداد
دوباره شروع کردم گفتم منو بازیچه دست خودت کردیو تکلیفت با خودت معلوم نیست و باید باور کنم هیچ وقتی نداری که بخوای پی ام بدی و ...
بعد دوباره توضیح داد که چرا دیر جواب داده و گفتش ما قبلا به این جای دوستی رسیدیم و راجع بهش حرف زدیم و تکرار اون حرفا بی معنیه و حرف خاصیم نداریم باهم بزنیم که ضروری بنظر برسه و لطفا دست بردار بذار سر فرصت حداقل باهم قهر نباشیم حال همو بپرسیم و دوباره مثل قبل رابطه به صفر نرسه ...
