من نه از خدا مهربونترم،نه آگاه به مصلحتش
اما میخوام دلم رو آروم کنه
فندق تو دلی من،دلم برات تنگ میشه عزیزه مامان.
خیلی غصه میخورم که لیاقتت رو نداشتم،از خدا میخوام دوباره تو رو توی دلم بزاره...بمیرم برای قلب کوچولوت.
سختترین قسمتش فرداست که میرم زایشگاه برای گورتاژ و کلی خانوم با نوزادهاشون و کلی آقای خوشحال کنارمن...و غم دلم سنگین و سنگین تر میشه.
فردا دیگه نیستی...
خدای مهربون مصلحت کن فردا قلبش بزنه...تو بخوای میشه.
بساز برام
لطفا شما هم برام دعا کنید