2737
2734
عنوان

داستان زایمانم

360 بازدید | 24 پست

با اینکه خیلی گذشته ولی تصمیم گرفتم داستانمو بزارم تا اینجا یادگاری بمونه و از اونجاییکه خودمم تو بارداری داستان هارو میخوندمو ذوق میکردم گقتم داستان خودمو بزارم...

شنبه ۲ آذر ۹۸ بود که به خواست خودم رفتم سونو برای وزن جنین و بررسی وضعیتش

خیلی دوست داشتم ببینمش،۳۷ هفته و ۲ روز بودم

رفتم سونو وزن جنین رو گفت ۳۵۱۴

هم خوشحال شدم و هم استرس گرفتم برای زایمان،چون دوست داشتم زایمانم طبیعی باشه،همونجا دکتر سونو ازم پرسید ک قند دارم یا ن و گفتم ک ن و پیشنهاد کرد ک سونو رو ب دکترم نشون بدم

بعد از سونو حدود ساعت ۷ بود ک رفتم مطب دکترم و گفت ک نرماله و نگران نباش و مشکلی نیست

بعد از اون،تایم ورزشامو بیشتر کردم و جوشانده و عرقیجات میخوردم(رازیانه،تخم شوید،خاکشیر،عرق کاسنی)ک زودتر دهانه رحمم باز بشه

دوشنبه ۴ آذر بود ک وقت چکاپ هفتگیم بود

رفتم برای معاینه ک گفت یک سانت باز شده دهانه رحمت

ناراحت شدم چون توقع بیشتری داشتم

همچنان ب ورزشام ادامه میدادم و خبری نبود

یکشنبه ۱۰ آذر بود ک رفتم کلاسهای آمادگی زایمان ک هر یکشنبه توی بیمارستانی ک میخواستم اونجازایمان کنم برگزار میشد

بعد از کلاس رفتم و به مامایی که کلاسها رو برگزار میکرد گفتم معاینم کنه

بعد از معاینه گفت ک دوسانت باز شدم و یه دوسانت عالیه چون سر جوجه هم فیکس شده توی لگن...

لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731


منم ذوق کردم و اومدم خونه و همچنان ورزش و ...

فرداش دوشنبه بود ک رفتم چکاپ هفتگی و ۳۸ هفته و ۴ روزم بود،دکترم بعد از چکاپ گفت تا ۲۳ آذر وقت دارم و عجله نکنم و گفتم ک معاینه نمیکنی؟گفت نه لازم نیست!

خیلی ناراحت شدم،بهش گفتم یه NST برام بنویسه ک یکم دلم خوش بشه چون چند روزی بود حس میکردم حرکاتش کمه

فرداش رفتم بیمارستان و دکتر اول معاینه کرد و گفت دهانه رحمت ۳ سانت بازه و درد نداری؟

گفتم نه و گفت خیلی خوبه

بعد از NSTدکتر گفت ک انقباض و درد داری و آستانه تحمل دردت بالاس

گفت جمعه بیا و بستری شو

شمارشم برام نوشت و گفت اگر هر مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن خودمو میرسونم بیمارستان

دکتر دلاوری بود،تو نامزدی هم برای کیست رفته بودم پیشش،بهش  گفتم ک تو کلاسای امادگی زایمان بهمون گفتن ک باید صبر کنیم تا دردامون شروع بشه و متظم بشه و الکی نیایم بیمارستان اما گفت ن ت بیاو تا جمعه شب زایمان میکنی خیالت راحت!!

گفتم باشه و تشکر کردم و با ذوق و شوق اومدم پیش شوهرم البته استرس هم داشتم جون نمیدونستم ب حرف کی گوش کنم!!!

ب شوهرم گفتم ک جمعه تا شب نی نی میاد بغلمون

از ی طرفم استرس داشتم

مامای توی کلاس امادگی زایمان گفته بود تا فاصله ی درداتون ۳ دقیقه ب ۳ دقیقه نشده ب هیچوجه نیاین بیمارستان

منم ک دردی نداشتم

به همون مامای کلاس امادگی زایمان،خانم یاری ک خیلللیم خانم خوبی بود پیام دادم و گفتم ک چیشد

گفت اصلا جمعه اگر درد نداشتی نیا بیمارستان چون قطعااا امپول فشار میزنن بهت

منم قبول کردم

خلاصه ساعت حدود ۷ شب بود ک اومدم خونه و شوهرم رفت بیرون،کار داشت

ب مامانم پیام دادم و گفتم بیاد خونمون ک بهش بگم دکتر چی گفته

مامانم تا ساعت ۹ حدودا خونمون بود و من ورزش میکردم

یکم درد داشتم

شوهرم اومد،من همچنان مشغول ورزش بودم و تو حالت سجده بودم ک یهو ی صدایی شنیدم انگار،بووووم و کیسه آبم پاره شد

شوهرم رو صدا زدم و گفتم مهدی کیسه آبم،کیسه آبم پاره شد...

شوهرمم همینجور هاج و واج نگام میکرد و تکون نمیخورد

منم هی میگفتم بیا کمکم کن پاشم الان خونه خیس میشه😂

دوستش خونمون بود ک فورا ب اون گفت برو و بعدا میگم بیای...

خلاصه از شوک ک در اومد، اومد و کمکم کرد رفتم حموم و زیر دوش بودم حدود ۱۰ دیقه

همینجور ازم آب میرفت و یکم خونابه

تازه دردام شروع شده بود

چ درررردی،عرق یخخخ میکردم،حالت تهوع داشتم

تو همین بین ب شوهرم میگفتم وسایلو برداره،از قبل همه رو چیده بودم








لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 

شوهرمم هر دو دیقه ی بار وسط اماده شدنش میومد قربون صدقم میرفت و میگفت اصلا نترس،من پیشتم،امشب پسرمون میاد😍😍😍

دوباره میرفت ادامه ی کاراش

ده دیقه گذشت و من از زیر دوش اومدم بیرون و ب زوووور وقتی ک دردام کم میشد لباس میپوشیدم

ساعت حدود ۱۱ بود

دردام شدید تر میشد،به خانم یاری پیام دادم ک کیسه ابم پاره شد،شما هستین بیمارستان؟

گفت بیا

شوهرم گفت خیالت راحت،زنگ زدم ب مامانت داره میاد اینجا

خلاصه تا مامانم اومد و راه افتادیم و رسیدیم بیمارستان ساعت ۱۱:۲۰ شب بود

رفتم بلوک زایمان و خانم یاری رو دیدم

خیلی ذوق کردم،حتی ب دکتری ک همون شب تو بیمارستان معاینم کرده بود زنگ نزدم،فقط  حضور خانم یاری برام کافی بود

رفتم تو اتاق معاینه و بهم لباس دادن،پوشیدم و بعد از معاینه بهم گفتن ۳ سانت🥴

خلاصه کارای بستری رو کردم و لباسامو دادم مامانم و رفتم تو اتاق لیبر،ساعت۱۱:۴۰بود

فقط من بودم

بهم سرم وصل کردن و NSTازم گرفتن و بعد ی چیزی تزریق کردن توی سرم

حالت خواب الودگی گرفته بودم

دردام خییییلی زیاد شده بود

حالت تهوع شدید داشتم،به خانم یاری گفتم و برام ظرف اورد و گلاب ب روتون...

ولی خیلیییی خوش اخلاق بودن

تمام مدت قربون صدقم میرفتن

خیلی خوابم گرفته بود و گیج و منگ بودم


لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 

برام توپ اوردن تا ورزشا رو شروع کنم

الگو ورزشارو بهم دادن و شروع کردم ب ورزش

واقعااااا خوابم میبرد و از شدت دردم ک منظم شده بود ب خودم میپیچیدم و بیدار میشدم

ماما هم هی میرفت و میومد و میگفت محکم بالا و پایین بپر

وای ک چ لحظه هایی بود

درررررد زیااااد و خواب الودگی

بعد از ده دیقه وررش

ماما گفت بیا معاینت کنم،خوابیدم روی تخت ب سختی و فقط میگفت نفس عمیق بکش،بعد از معاینه،گفت خیلی خوبه و شدی ۶سانت اما میتونم هشت سانتت کنم ولی باید کمک کنی و هروقت گفتم زور بزنی

قبول کردم و بعد چند ثانیه تلاش ماما و زورای خودم،گفت شدی هشت سانت

همونجور ک رو تخت بودم

گفت خیلی خوبه و فقط هروقت ک گفتم زور بزن

دردای شدید ک میومد سراغم شروع میکردم ب زور زدن

خیلی برام سخت بود

همش منتظر بودم تموم بشه

تا اینکه ماما گفت موهاشو دیدم

گفتم تو روخدا راست میگین

گفت اره بیا دست بزن

دست ک زدم ی چیزایی حس کردم.

دوباره شروع کردم ب زور زدن

وای ک چقدر سخت بود همش منتظر بودم ک تموم بشه

وقتی ک فول شدم

گفتن حالا پاشو ک بریم تو اتاق زایمان

خیلی سخت بود با اون حال پاشم

خلاصه ک با کمکشون و اگر اشتباه نکنم با ویلچر رفتم اتاق زایمان و رفتم روی تخت

برام برش زد و

بعد از چندتا زور حسابی

صدای بچمو شنیدم 

ساعت ۱۲:۵۵ شب بود

واااااای ک چ حسسسس خوبی بود😛😍

لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 
2738

بهتررررین حس دنیا

همش گریه میکرد

منم قربون صدقش میرفتم

گذاشتنش روی شکمم

بهتر از اون حس مگه داشتیم!؟!؟؟!؟!

چند لحظه ای روی شکمم بود و بعد بزدنش تو ی تخت کودک

همش گریه میکرد

منم ک خوااااب الوده بودم

جون نداشتم حتی حرف بزنم!!

ی پرستار همش بهم خرما میداد ک بخورم

و ماما هم بخیه میزد

سوزشا رو حس میکردم ک میگفت نفس عمیق بکش!!

تموم ک شد

گفتم میخوام برم دستشویی

با کمک رفتم دستشویی و وقتی اومدم بیرون،پسرمو اوردن و گذاشتن بغلم ک شیر بدم

خیلی حس خوبی بود

همون موقع بود ک شوهرمم اومد داخل

همش قربون صدقمون میرفت.اما من منگ بودمو متوجه نمیشدم درست!!

خیلی لحظه های خوبی بود

واقعا عاااالی بود

الانم ده ماه میگذره و فندوقم رو پام خوابه

انشاالله همه زایمان راحتی داشته باشن و بچه ها سالم بدنیا بیان😘








لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 
بهتررررین حس دنیا همش گریه میکرد منم قربون صدقش میرفتم گذاشتنش روی شکمم بهتر از اون حس مگه داشتی ...

یاد خودم انداختی منم پسرم هشت ماهشه ولی زایمان خیلی سختی داشتم چون تجریه نداشتم س روز درد کشیدم تو برفای زمستون هی میرفتم هی میومدم دهانه رحمم باز نمیشد

خدایا خودت مواظب  دوتا گل پسرم باش
یاد خودم انداختی منم پسرم هشت ماهشه ولی زایمان خیلی سختی داشتم چون تجریه نداشتم س روز درد کشیدم تو ب ...

اینجوری خیلی سخته واقعا

من چون ورزش کرده بودم کلا دوساعت درد کشیدم تا زایمانم

لطفا برای سلامت تو دلیم دعا کنین و صلوات بفرستین که سالم باشه...اجرتون با امام زمان 
اینجوری خیلی سخته واقعا من چون ورزش کرده بودم کلا دوساعت درد کشیدم تا زایمانم

من ورزش نکردم  همون روز اخر وزرش سجده و قر کمر میکردم  ک اونم فایده نداشت خیلی سخت بود خیلی هنوز ک هنوزه یادش میفتم بدنم میارزه

خدایا خودت مواظب  دوتا گل پسرم باش
بهتررررین حس دنیا همش گریه میکرد منم قربون صدقش میرفتم گذاشتنش روی شکمم بهتر از اون حس مگه داشتی ...

وای چه زایمان راحتی من هر ماه موقع پریود بیشتر از این درد و داستان دارم

عزیزم میترسم زمانی به اینهمه انتظار پایان بدهی که دیگه رمق و شور شوقی  برای منو بابایی نمونده باشه..  
اینجوری خیلی سخته واقعا من چون ورزش کرده بودم کلا دوساعت درد کشیدم تا زایمانم

چقدر زمان برده تا فول شی من ۴سانت بستری شدم ۲ساعت بعد دخترم بدنیا اومد انقدرم همه چی سریع پیش میرفت هول کرده بودن کادر پزشکی

من ورزش نکردم  همون روز اخر وزرش سجده و قر کمر میکردم  ک اونم فایده نداشت خیلی سخت بود خیل ...

وقتی درد داشتی باید زیراب گرم میبودی خیلی عالیه من کل۹ماه رو پیاده ردی کردم با ورزشش هاش کلا ۲ساعت درد داشتم  انقدر بی تجربه بودم میفتم هنوز دردام شروع نشده نگو درد واقعی بوده🤭🤭🤭

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730