چون امروز شیرینی درست میکردم و بلد نشدم و خرابش کردم.و سر همین قضیه که کلی مواد هدر شد با دخترم بد رفتاری کردم و همش بهش گفتم برو اون طرف😢😢
چون امروز که بازار رفتیم و دخترم با گریه برگشت خونه😢بخاطر اینکه شهر غریبی ساکن هستیم بخاطر کار شوهرم اون نمیتونه مثل همسالاش خوش بگذرونه و هی خونه مامانبزرگاش بره و یا هی بره باغ و تفریح و تنها تفریح بچم بازار و بیرون گردیه.از اینکه نمیتونم این امکان رو بهش بدم و از اینکه امروز با گریه گف من تو خونه حوصلم سر میره دلم هزار تیکه شد.و باز کاری از دستم برنیومد
چون دخترم درد معده داره و من فکر کردم خوب شده بعد از یک ماه دوباره پرهیزاتشو کنار گذاشتم و امشب گفت چرا دل درد من خوب نمیشه و باز من ناتوان شدم از خودم متنفرم.
از اینکه تو شهر غریب بعضی وقتا کم میارم و سرش داد میزنم از خودم متنفرم.
و خیلی چیزای دیگه....
من بدترین مادرم