خیلی هوای خواهراشو داره.در حدی اونارو ببینه دیه من فراموشم.
فک کن داشتیم حاضر میشدیم بریم خونه اون یکی خواهرش.من لباس تنم نبود 🙊🙉🙈رفتم توی دسشویی اب به صورتم بزنم (عادت همیشگیم قبل پوشیدن لباس بیرون میرم دسشویی و صورتم و میشورم,)
همون موقع خواهر مجرده اومد بالا.منم همونجا گیر افتادم.یادش نیوفتاد اونجام که برام لباس بیاره😅تازه خواهره خواست بره چیزی بیار از پایین گفت نه ولش کن حالا بعدا کارتو انجام بده
بعد ۴۵ دقیقه دید دیر شده برای رفتن .صدام کرد ,تو اتاقو نگا کرد دید نیستم .اومد اونجا تازه یادش افتاد من چجوریم😐خوبه قبلشم دیده بود من چجوری رفتم اونجا😅
این اخریش بود که پریشب اتفاق افتاد🤨
هنو اعصابم خورده😐