من و همسرم ۹۷/۷/۷ با هم دوس شدیم .چون ۱۰ سال بود همدیگه رو دوست داشتبم و بعد این همه مدت به هم رسیدیم خیلی این روز برامون با ارزشه.دیروز من کیک پختم همسرمم خوراکی های مورد علاقمو برام گرفته بود.و شب قرار شد یه فیلم ببینیم و خوراکیامونو بخوریم.ولی همسرم یهو گفت به داداشم زنگ بزن بیان اینجا شب باهم باشیم.منم دل خوشی از جاریم ندارم چون هر بار میاد یه جوری حرف میزنه از گذشته همسرم که انگار این ۱۰ سال عاشق من نبوده و الک این حرفا رو به هم گفته و سعی میکنه عشق من و همسرمو کمرنگ جلوه بده(به نحوی میخواد بین مارو شکر اب کنه)منم هیچی بهش نمیگم چون به نظرم اون فقط الکی داره توی مرداب دست و پا میزنه و اخرشم غرق میشه...ولی پش همسرم میگم که همسرمم بدونه با چه موجودی طرفه.دیشب هم طبق معمول اومد نشست شروع کرد به حرف زدن از گذشته که آره امیرعلی(همسر من)۵ سال پیش به نفر دیگه رو دوست داشت نمیدونم چرا تورو گرفت یهو.نمیدونم چرا امیرعلی با هر کسی دوست میشد بهش قول ازدواج میدادو از این حرفا...همسرمم با صدای بلند به من گقت باور نکنا این میخواد میونه مارو خراب کنه منم خندیدم گفتم میدونم.یهو برادر شوهرمم گفت منم اونجوری بودم فکر مینی من عاشق چشم و ابروی تو بودم؟منم با هر کی دوست مشدم میخواستم باهاش ازدواج کنم.توام یکی از اونا بودی😂وای اونقدر دلم خنک شد که نگو .بعد منم برای اولین بار لب باز کردم و گفتم ولی امیرعلی من با همتون فرق داره پسر ۱۰۰ نفرو میخواد ولی یه نفرو میگیره.سخت پیدا مشه پسری که ۱۰ سال منتظر یه نفر بمونه که هر بار ردش میکنه.امیرعلی حق داشت با هر کی دوست داشت رابطه داشته باشه ولی اگه اون دختدارو دوست داشت چرا اونارو نگرفت باز برگشت سمت عشق اولش که من باشم؟زنیکه انگار رو یه باتمان تیکان نشسته بود دیگه هیچی نگفت
عزیزان برای تایپیک شرف الشمس گزارش بزنید تا براتون صلوات بفرستم 💐🙏
خوب کاری کردی ی دیشبو خودتون دوتا بودین واجب بود حتما بیان
شستینش گذاشتینش کنار
بزار خشک بشه بنده خدا
کار خوبی کردی
خوب کردی
خخخخ خووبش شد😁😁
این فامیل هرجاباشن میخوان زندگی وکوفت ما کنن خیرنبینه هرکی اینطوریه
😂😂😂.حالا یه بار تنها بودیم منو دعوت کرده بود خونشون شوهرامونم سر کار بدن.با من گفت یه چیطی مسگم بین خودمون بمونه قسمم داد به شوهرم نگم منم قبول کردم ولی تو دلم گفتم اگه به نفعم نباشه قشممو میشکنم.به من گفت شوهرت دختر میاورد خونه من منم میرفتم خونه بابام.سه ساعت تو خونه تنها میشدن .منم رفتم به شوهرم گفتم بهت اعتماد دارم ولی این حرفو گفته پشت سرت شوهرمم رفت به مادرش گفت به این زنیکه بگو خودشو جمع کنه این حرفا چیه که میگه به قران دروغه ولی اگه راست هم باشه بازم نباید بگه .مادر شوهرم اومد یه حرفایی به من زدا.گفت من تا الان دوشت و دشمن خودمو نمیشناختم اون زنیکه بهترین عروسم میدونستم.ولیالان این حرفو فهمیدم فهمیدم دشمنم اونه.گفت حالا که تو گفتی بزار منم بگم.تو دوران مجردی امبرعلی رو فرستادیم رفت ازخونه این جاریم وسایل بیاره.جاریم با لباس زیر جلوش در اومده.شوهرمم اومده گفته مامان رفتم خونه داداش زنش با لباس زیر جلوم در اومد چرا؟بعد مادر شوهرم به پدر شوهرم گفته .پدر شوهرمم پاشده گفته حتما چیزیخورده مسته.رفته اونجا جاریمو شسته گذاشته کنار گفته حق نداریخونه نا بیای پسرای منم حث ندارن خونه تو بیان ولی بعد ازدواج از ترس اینکه من بفهمم و ابروی جاریم بره گفتت رفت و امد کنید
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
