سلام عزيزدلم
الهي بميرم واسه دلت كه مثل دل خودم تيكه پاره شده...ميتوني تاپيكهامو بخوني
منم مثل شما كارمندم و يه دختر 3ساله دارم كه عاشق باباشه
ماهم توافقي جداشده بوديم فقط امضاي نهايي از جانب شوهرم مونده بود
كه فاميلاهاشون واسطه شدن و مارو به هم رسوندن(فقط به خاطر اينكه پسرشون همه چيزشو نبازه نه اينكه به منو دخترم رحم كنن)
شوهرم اصلا مثل من احساسي نيست مثل شوهر شما گفتش كه بچه دختر به مادر نياز داره و خيلي راحت از زندگيمون رفتش بيرون و حتي با بي خيالي تمام گفتش كه دخترم وقتي بزرگ شد مياد و دنبالم ميگرده )(شوهرم خيلي مغرور و رويايي هم هست البته)شوهرم منو خورد كرد و پا روي منو دخترم گذاشت و رفت
و اين فاميلاش بودن كه اونو برگردوندن ...واينكه پيش خودش سبك و سنگين كرده بود كه خيلي چيزها رو ازدست ميده(زن ...بچه و زندگي آبرومند)ما مشكلمون بي خيالي و بي كاري شوهرم بود
الآن هم كه برگشته اين منم كه به خاطر دخترم از همه چيزم گذشتم و سعي ميكنم جوري باشم كه به كمبودهام فكرنكنم و خودمو قوي كنم و زن شاد و مستقلي باشم و به شوهرم به خاطر اينكه منو دخترم بي پناه نشيم نگاه كنم...همين الآنش هم تمام بار زندگي روي دوش منه با اين تفاوت از قبل كه ديگه بدهكاريهاشو تو زندگيمون نياره و به گردن من نندازه و دآد داشته باشه...الآن هم يه شهر ديگه كار ميكنه و من دست تنها با زندگيم ميجنگم ولي ميخوام به خاطر دخترم كم نيارم و به خدا توكل كنم
خواهر عزيزم شما چاره اي نداري جز صبور بودن و توكل كردن به خدا و مستقل بودن
چون كسي كهه بخواد بره و پاي موندنش سست باشه ميزاره ميره و چشمشو روي همه چيز ميبنده حتي جگر گوشه اش
پس تورو خدا مثل من تو خودت له شو ولي منت نكش...چون همچين مردهايي بودنشون هم پراز زجر چه برسه به زور نگهداشتنشون
اگر خدا بخواد به زندگيت نگاه كنه يه جوري زندگيتو متحول ميكنه كه همه انگشت به دهن زندگيت بمونن
شما هم بايد دخترتو زير نظر روانشناس بزرگ كني كه ضربه نخوره و هيچوقت تنهاش نزاري
من واقعا خودمو وقف دخترم كردم و واسش جونمم ميدم چون اين من بودم كه اونو به اين دنياي كثيف دعوتش كردم پس بايد تا جوون دارم واسه خوشبختيش بجنگم
ببخشيد زياد پرحرفي كردم...آخه تاپيكت آتيش زد به دلم چون يادآوري تمام اون 1 سال زجر و بدبختيي را كه شوهرم سرم آورد بود
آرزوي آرامش واسه دل خودت و دخترت را از خداي بزرگ دارو و دعات ميكنم