من بچه بودنی با داداش و بابام رفته بودیم بیرون
بعد با بابام رفتیم داخل سوپر مارکت که وسایل بگیره
منم خیلییی شلوغ بودم. مامانم النگو انداخته بود دستم گوشوارم داشتم.خلاصه یه کم حوصلم سر رفت رفتم بیرون مغازه داشتم اینور اونور میدیدم که یه پیرزن تو دستش ابنبات گرفت جلوم.منو خر کرد.منم چهار سال اینا داشتم.منو برد
یه نیم ساعت بعد که کلی راه رفته بودیم دیدم یه ماشین پلیس جلومون نگه داشت بابام با یه حالت وحشتناک که خیلی ترسیدن بود خودشو پرت کرد طرفم همچین بغلم کردا
زنرم بردن.
بابام گفت دخترم چرا رفتی اخه مگه نگفتم جایی نرو گفتم بیشور او زنه منو برد من نمیرفتم.دیگه نگفتم خر ابنبات شد
الانم از ذهنم نمیره
اگه پیدا نمیشدم کل سرنوشتم تغیر میکرد.خیلی بد بود