عزیزم متنت رو خوندم اما چرا تنها می ری؟ چرا اجازه میدی بهت بی احترامی بشه ؟ وقتی تنها می ری و اون هم که دوست داره ناراحتی تو رو ببینه دیگه میدونه که پشتیبان اصلی نداری راحت تر میتونه اذیتت کنه . بیشتر از قبل مراقب روابط خودت و شوهرت باش چون معمولا آدمهایی مثل مادر شوهرت دوست دارن در نهایت که تیرشان به سنگ میخوره همه چیز رو به نفع خودشون کنن مراقب باش که همسرت رو در برابر انتخاب تو یا مادرش قرار نده که یا من یا زنت چون در اون صورت مسلما همسرت مادرش رو انتخاب میکنه و همیشه از این بابت ناراحت میشی ، وقتی بهت بی احترامی میکنه سعی کن اون موقع جوابشو نده چون اون لحظه برنده کسی هست که مظلوم تر بنظر بیآد اما گاهی وقتها لبخند بزن تا از برد تو ناراحت بشه و خیلی راحت انتقامت رو گرفتی اما بی احترامی نکن که چون تو عروس هستی همه تیر ها به سمت تو می آد اما برای اینکه زبانش رو ببندی که دیگه کمتر حرف بشنوی آیه ۸ سوره یس رو زیاد بخون و گاهی بهش فوت کن خیلی تاثیر داره یا آیه ۷ یس رو بخون و بخودت فوت کن اصلا تو رو نمی بینه که بخواد بهت حرف بزنه امتحان کن 😉
دیگه از این بشر بعید نیست این چیزا
فقط باید کم محلی کنی
فرار کن برو دختر الان سنت کمه بعدا بچه دار بشی بی حوصله و بی اعصاب میشی جونت برای همچین ادم بی ملاحضه و وقیح نزار هیچ آدمی نباید به کسی توهین کنه چه رئیست باشه چه پدر مادرت چه همچین مادرشوهری
به هیچ ادمی اجازه توهین نده
بهتره به شوهرت بگی به مادرش بگه رفتارش درست کنه
بلخره یه شرایطی بزار که حداقل بترسن درست رفتار کنه
عجب مادرشوهری داری
خب شوهرت نمیبینه چقدر حرف بارت میکنه یه کلمه به مادرش حرف نمیزنه؟
ازاونجا برید
ارتباطتو قطع کن
اصلاهم نمیخواد بری پایین مادرشوهرت واقعا بی ادبه و خوبی زیر ذوقش میزنه
حتنا امتحان میکنم عزیزم احساس میکنم وقتی سکوت میکنم انگار فکر میکنه من زبون ندارم من بلد نیستم داد کنم من فحش بلد نیستم من بلدم ولی احترام می زارم شوهرم پول نداره ینی انقدر خونه گرون شده ک نمیشه بخری اصلا نمیتونیم حتی اجاره شوهرم نمیره یبار بهش گفتم .حتی تا مرض خودکشی هم رفتم گفتم از مامانت خسته شدم همون لحظه ک گفت حتما میریم یه جای دیگ ک ارومم کنه دو روز بعدش گفت پول ندارم
خیلی خیلی اشتباه کردی پاشدی رفتی پایین
دیگ‌نرو پاینن
پیتزا رو خودت میخوردی
بردی کوفت کنه زبونش دراز شه اینجور بگه عجوزه
ب خدا اگ پول داشتم می اشتم میرفتم مستاجری توی خونه فسقلی ولی از دسته این راحت میشدم داره جوونیمو زهره مارم میکنه همیشه هم فک میکنه حق با خودشه ..به شوهرم هر لحظه میگم ک الان مامانت این رفتارو کرد اوناای ک واقعا خیلی بده بعد اون فکر کنم از مامانش میترسه چون بهش هیچینمیگه ..انقدر اشک ریختم ک اشکامم برای شوهرم مهم نیست ..چیکار کنم ک یکم ب خودش بیاد ببینه دارم مریض میشم
من اصلا نمیخواستم ببرم من خودم خسیس تر از این حرفام ،شوهرم درست کرد بعد گفت بریم پایین یا مامانم بیاد بالا منم گفتم بریم پایین چون خونمو جارو کرده بودم ..همین ک رفتیم این حرفارو هم زد عوض تشکر ک حالا شما غذا رو اوردید بزار من ظرفا رو بشورم پرو رو کاسه رو چرا نشستی .....دیگ واقعا موندم اگر بخوام از رفتارای زشت دیگه اش بگم باید رمان بنویسم براتون خیلی زیاده دیونم کرده شوهرمم هیچ کاری نمیکنه میگه نه طرف تو رو میگیرم نه مامانمو شما خودتون حل کنید ،،من ب هوای شوهرم اومدم تو این خونه
چجوری اینهمه شر و ور بارت کرده باز رفتی پیشش من پدرشوهر و مادرشوهرم یه اشتباه ازشون سرزده کلا باهاشون قهر کردم بخاطر شوهرمم نمیبخشمشون اگه ب خدا اعتقاد نداشتم شوهرمم یه کاری میکردم نره
ب قول شما دیگ پایین نمیرم ولی ب مامانم نمبگم گ دیگ نمیرم چون وون همش حرص میخورخ مریض میشه میگم خوبیم .تازه مامانم میخواست زنگ بزنه بهش حرف بزنه گفتم اصلا ،دیگ اصلا نمیرم پیششون ولی با شوهرم چ برخوردی کنم ک یکم حمایتم کنه ینی از طرف مامانش ...وگرنه مرد بدی نیست شوهرمو دوس دارم وگرنه طلاق میگرفتم
