خواهر شوهرم اومد سر صبح دستمو گرفت هنوز ن چایی خورده بودم نه صبحانه جاری هام اومدن دست منو گرف برد اتاق گفت ب چی حسودی میکنی .تاظهر جلو خواهرش همیگف تا فهمید فلانی اومدن حالش عوص شده ما اومدبم خونه به شوهرم گفتم با خواهرش صبحت کرد الان س ماه شده .خار شوهرمو ندیدم خدا بزنه ب کمرش انشالله من خونه دارم زمین زعفرون بچه چشم سبز اونا یعنی جاری هام ندارن بعد ب شوهرم گفتم ب چی اینا باید حسادت کنم ..