این خانم مادر یکی از دوستای صمیمیم بود
ما ابتدایی و راهنمایی باهم تو یه مدرسه بودیم
یه نسبت فامیلی دور هم داریم
باهم درس میخوندیم
بازی میکردیم
مدرسه میرفتیم
تا اینکه دبیرستان جدا شدیم
من رفتم یه مدرسه اون یه مدرسه دیگه رفت
بااون حال اول دبیرستان امتحانای ترم کتابامو بهش قرض میدادم
بخدا نمیخوام بدشو بگم یا بگم من خیلی زرنگ بودم
اون درس نمیخوند نمراتش کم بود ولی خب من میخوندم حتی وقتایی که میرفتم خونشون درس بخونیم اون میگفت بیا بازی کنیم و ما کامیپوتر بازی میکردیم بجای درس خوندن من که از قبل میخوندم و میرفتم خونشون ولی اون نمیخوند و خراب میکرد امتحانا رو