مرا بلایکید ای جیگران
من ماه پیش به خواستگار داشتم گفتیم اول ما با هم آشنا شیم همو ببینم قرار بود دو نفره منو و اقا بریم کافه من کافه منتظر بودم یهو دیدم یه پسر کوتاه اومد با یع شلوار پاره که موهای مشکی و فرفری و زمخت پاهاش از سوراخا زده بودن بیرون🤮 یه بلوز سفید استیناشو تا زده بود یه ساعت دیواری و یه دستبند ضریفم دستش😑موهاشم مدل ده سال پیش از جلو یه طرفه بالایی هارو سیخ کرده بود با یه عالمه چسب و تافت🤮🤮انقد باهام خودمونی بود که دستمو بوسید حالم واقعا بهم خورد بعد انقد زل میزد بهم که عصبیم میکرد حسابی مدامم میگفت اگه دقت کرده باشی من ادم سخت گیری نیستم مثلا روسریت رفته عقب کاریت ندارم بعد هر وقت روسریم از سرم میوفتاد چشاش گرد میشد از تعجب و اطرافشو نگاه میکرد اینا به کنار گفت ساعتمو با ساعتت عوض میکنی منم خجالت کشیدم بگم نه گفتم باشه خیلی پرو بود جلسه اولی ساعت قشنگم که دیجی کالارو زیرو و رو کردم برا پیدا کردنشو و برد هر چقد گفتم دخترونس گفت اشکال ندارنگه و بوسش میکرد مدام هنوز ساعت اشغالشو دارم 😂بعد اومدم خونه گفتم نمیخوامش فرداش بهش گفتم نه تا یه روز دیونم کرد مدام التماس میکرد التماس مامانم و خودم حرفای چرت میزد من میکفتم نه میگفت من میخوام با مامان حرف بزنم زنگ میزد مامانم میگفت ترو خدا راضیش کن😑هر کاری میکردیم ول نمیکرد خالش از خودش بد تر میگفتم جهزیه نمیارم عروسی انچنانی ماه عسل خارج کشور حق طلاق مهریه هر چی میگفتم میگفت باشه میگفت تو به من قول دادی🤦🤦بعد اینا میگفتم نمیخوامت دوست ندارم میگفت تو حرف جهیزیرو زدی یعنی قبول کردی با من ازدواج کنی کاری کرد خطمو عوض کردم از دستش وای فکرشو میکنم حالم خراب میشه چهار روز حسابی بد داشتم اصلا خواب نداشتم میگفتم دیگه تمومه شوهر کردم😂😂خطمو که عوض کردم صبح رفتم خط بگیرم زنگ زد که بگه مادرش با مادرم صحبت کنن رسمی شه گفتم راستش هر چی میگم خوشم ازت نمیاد قبول نمیکنی متاسفم اومدم خطمو عوض کنم اومدم خط بگیرم اول که زد رو فاز دیونه بازی پشت اربده میزد اربده ها بدون حرف فقط جیغ میکشید وای یادم میوفته تپش قلب میگیرم بعد من گوشی رو قطع کردم از ترس گرفتم زیر باد پیام که جواب بده جواب نمیدادم و خطمو عوض کردم غروب از اینستا عکس دستاش که رگاشو زده فرستاد اصلا یه چیز عجیبی بود تو تمام عمرم یه همچین چیزی نداشتم خیلی بد بود بدترین روزای عمرمو داشتم خیلی خوشحالم تموم شده ساعتشو که میبینم ازش میترسم خیلی وحشتناک بود و بدترین خاطره دیونه بود اصلا
خخخخ خیلی طولانی شد اما خب خواستم کامل بگم بفهمین چه دیونه ایی بود
یه خواستگار عتیقه داشتم که نمیگم چه شغلی بود ولی گدا و آس و پاس اول خودشو خوب نشون داد فامیلم بود بابامم مجبورم کرد عقدش بشم بعد عقد میگفت تو بابات پول داره من پول ندارم برات چیزی بخرم بگو بابات برامون خونه بخره بیا دهات زندگی کن بعد خونه بخره بابات بدیم اونو اجاره
خیلی پرتوقع بود و عوضی سره بیس روز خودشو نشون داد😁منم جداشدم و سه ماه بعد عشقم اومد خواستگاریم و خوشبختم خداروشکر
يكى از دوستام يه خواستگار داشت اسمش ساويز بود بهش ميگفتيم يكم خودتو بمال بهش مرطوب بشى 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
