من 18 ساله بودم ک شوهرم عمم فوت کرد
عمم سه تا پسر داشت و ی دختر
ک دوتا از پسرا و دختره ازدواج کرده بودن خونه ی ما و عمم از هم تقریبا دور بود من خیلی کم پسر عمم میدیم همون آخری ک ازدواج نکرده بود😆بعد از نظر خوشکلی و تیپ و هیکل کلا اوکی بود
شوهر عمم فوت شد و عمم چون خیلی ب شوهرش وابسته بود کلا ریخته بود ب هم
مراسماش کلا خونه ی ما بود و من کم کم داشتم بیشتر پسرم عمم میشناختم آخه زیاد نمیومد خونه ی اقوام مثلا اگ مراسم خاصی بود میدیدمش (سیزده بدر و چهارشنبه سوری و......) بابام عمم رو تا چهلم خونمون نگه داشت
پسراشم ک کلا میومدن سر میزدن همش خونمون رفتا امد بود
یهو ب خودم اومدم دیدم واقعا خوشم میاد ازش
خونمون ک بودن لیوانی ک اون آب خورده بود رو نمیشستم تو همون آب میخوردم
عاشق عطرش بودم
پتویی رو ک شبا مینداخت روش ظهرا مینداختم روم
اونم خیلی نگام میکرد
منم خیلی ضایع نگاش میکردم.
تو همون اوضاع خالم اومد برا برادر شوهرش خاستگاری کرد ازم
بهم گفت وحید گفته برو بپرس اگ خودش میخواد بریم ب خانوادش بگیم (زیاد با خانواده ی شوهز خالم میرفتیم مسافرت) گفتم نه ب خالم آخه خیلیییی پسره بد هیکل و دماغ گنده بود ولی خوش اخلاق
بعد عمم ک خونمون بود پسر عمم همش خوراکی میآورد تره بار گوشت همه چی
کلیم مامانم و بابام دعواش کردن گفتن مگ خونه غریبس ک میاری
بعد من میرفتم مدرسه پیش دانشگاهی بودم من کلا عاشق شانی هسم نمیدونم از کجا میدونست دیدم اومده دم در مدرسم یه شل شیش تایی هم شانی خریده رفتم دم در ماشینش گفتم عه کجا بودی گفت اومدم دنبالت بابات گفت برو بیارش دیگ شانی هم خریدم خستگیت در بیاد منم یکیشو خوردم گف اون پنج تا بزا کیفت کسی نبینه🙂ولی هر دو مغرور بودیم حاظر نبودیم ب هم علاقمونو بگیم من از بس پسر عمم لارج بود گفتم دوس دختر داره اونم همینجوری فک میکرده ک من با کسی هسم
خلاصه چهلم رو دادن تموم شد تو هفته هایی ک میرفتیم سر خاک عروس همین عمم (ک الان شده جاریم) منو نشون خاهر زادش داد ک بیان خاستگاری بعد تو خونه بحثش بوده
پسر عمم میفهمه
من از مدرسه اومدم خیلی خسته بودم رفتم حمام دیدم صدای عمم میاد صدا مامانم زدم گفتم مامان عمه اومده گفت آره
بعد ک اومدم بیرون دیدم ی جعبه خامه رو اوپنه از تو اتاق دیدم 😱 دیگ نرفتم بیرون ولی صدای عمم و دخترش و دامادشون میومد بعد ک رفتن من جلو بابام خیلی خجالت میکشیدم برم بیرون
از نظریم گفتم شاید چون ی مدت خونمون بودن اومدن برا تشکر کردن دلو زدم ب دریا رفتم بیرون گفتم مامان شیرینی کجا بوده گفت عمه آورده همون لحظه بابام گف بیا بشین کارت دارم 🤩متمم ک دوزاریم افتاد
بابام گف عمت اومده خواستگاریت منم ک یهو قلبم وایساد فک نمیکردم پسر عمم علاقش اینقد شدید باشه ک بیان خاستگاری خدایی منم قیافم خوشگله و خوش هیکلم بابام کلییییی باهام حرف زد منم گفتم اول نظر شما بعد بزارین فکرام کنم
از نظریم برادر شوهر خالم عاشقم بود رفته بود سربازی ب خالم گفته بود بهش بگو منتظرم بمونه
منم ک عاشق پسر عمم
خیلی با خودم کلنجار رفتم گفتم عشق دو طرفه بهتره
آخه من اصلا از اون خوشم نمیومد
ب پسر عمم جواب مثبت دادم ی سال عقد بودیم کلا ی زوج عالی بودیم ک همه حسرت میخوردن
وحید ک برگشت فهمید نامزد کردم نابود شد ب خالم گفته بود بهش بگو اگ الانم برگرده من منتظرشم
خیلی ناراحت بودم ی مدت عذاب وجدان گرفته بودم
تو دوران نامزدی ک میرفتم خونه خالم اگ ی موقع سر نزده میومد منو میدید سریع میرفت
اوفففففف خیلی بد بود
بعد دو سال پیش عروسی گرفتیم عروسیم نیومد
الانم منو شوهرم خیلی خوشبختیم خیلی زیاد
الان بعد از 3 سال ب زور نامزدی کرده
نمیدونم شمارم از کجا آورد ی ماه پیش پیام داد ک مدل گل بله برون منم ی باکس خوشگل دان کردم فرستادم براش
نوشت ک خاستم گل بله برونم جوری باشه ک تو دوس داری قلبم ی لحظه وایساد با خودم گفتم نکنه ی موقع ی اشتباهی کنم دیگ جبران پذیر نباشه
فقط براش نوشتم (من الان خیلی خوشبختم برا تو هم همینو آرزو میکنم اون دختره هم ب ی آرزویی اومده تو خونه شما درس نیس دلت با یکی باشه ک خودش شوهر داره.. بهترینا رو واستون میخوام) بعدشم بلاکش کردم
الانم عقد کرده
ی خورده رابطشون خوبه خالم میگه
اینم داستان قشنگ و عاشقیه من😍