از چشمم افتاده دیگه
تازه عروس بودم اومدم بودم شهر غریب هرچی که فکرشو کنید بهم توهین میکرد به خوانواده ام
همش گریه بود کارم بهش میگفتیم میگفت شما جنبه ندارید من شوخی میکنم الانم انگار کنیزشونم هر کاری دارن به من میگن بیا کمک کن فلان کاروکن ما میریم بیرون بچه رو نگهدار خسته شدم به مولا