خیلی وقت بود دندونم خراب بود امروز رفتیم درستش کنیم همسرم اصرار داشت پیش یک دندون پزشک دیگه بریم که بی نام و نشون بود ولی من گفتم پیش همین دندونپزشک که کارش عالیه بریم ( انقدر منصف و بااخلاقه همین امروز دوتا دندونمو پر کرد دید برای کار زیبایی دندونم پول کم دارم پول زیبایی و نگرفت گفت همینجوری میزنم برات گه دندونت خوب بشه که خدا هیرش بده)خلاصه رفتیم از همون لحظه اول مثل برج زهرمار بود منم اعتنا نکردم
از شانسم اشنا هم تو مطب بود ا
یکم زیاد منتظر موندیم جون مطب شلوغ بد همش غرررررر زد من هیجی نگفتم ی پسر جوون بود اونم کلافه شده بود هی جا به جا میشد تو مطب اینم گیر داده بود که داره ب تو امار میده بدتر شد اخلاقش هی میگم بابا نمیبینی بنده خدا از کلافگی و درد داره راه میره
بعد رفت ب دکتر تذکر داد که زود باشه
من هیچی نگفتم تا اینکه صندلی کناری من خالی شد این اشنامون که گفتم اومد نشست کنار من بعد شوهرم اومده بالاسرم هییییییی غر میزنه هی غر میزنه ده بار گفتم تو برو تو ماشین استراحت کن میگه نه
دیگه دیوونم کرد اروم با دستمو کشیدم رو لبم یعنی دهنتو ببند دیگه
یهو عصبی شد جلو اسنامون گفت بیشعور دفعه اخرت باشه همچین غلطی میکنیا دلم میخواست بمیرم بچه ها 😔😔از ترس ابروم هیجی نگفتم دیگه