لیلا خانواده رو پیدا می کنه، اما پدرش رو به اسیری می برن و فقط از دور می تونن همدیگه رو ببینن
گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هربشر/ هر که گرگش را دراندازد به خاک/رفته رفته می شود انسان پاک/هرکه با گرگش مدارا می کند/خلق و خوی گرگ پیدا می کند/هر که از گرگش خورد دائم شکست/گرچه انسان می نماید، گرگ هست
ای وای یعنی همدیگه رو نمیبینن؟لیالی که اسیر شد چی؟اونم با ایرج رفت؟
نه لیالی آزاد میشه ولی ایرج اسیر میشه و فقط از دور می تونه دخترش رو ببینه
گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هربشر/ هر که گرگش را دراندازد به خاک/رفته رفته می شود انسان پاک/هرکه با گرگش مدارا می کند/خلق و خوی گرگ پیدا می کند/هر که از گرگش خورد دائم شکست/گرچه انسان می نماید، گرگ هست