ببنید من خیلی بدم میاد از این حور صحبت کردن ولی وقتی عصبی میشم تو ددلم هزار جور فخش میدم ب طرف مادر شهوهر من باغ داره ینی پدرشوهرم باغ انگور داررع صبح میرن تو پارک میفروشن شب میان روزی ۲میلیون فروش داره صبح پامیشم ناهارشونو درست میکنم کوفت میکنن شامشونو درست میکنم بعد با اخم میاد تو ظرفارو میکوبه به هم بعد برمیگرده میگه ادم خسته از بیرون میاد ،میبینه خونه شلوغ پلوغه اعصابش بهم میریزه،نمک نشناس دقیقا خونه رو جارو کرده بودم ظرفارم شسته بودم تو اب چکان بود غذا رم گذا
شته بودم یه قرون از اون پوله ک به ما نمیده همیشه خودش ولخرجی میکنه یکی نیس بگه زنیکه اخه مگ پولاتو ب من میدی ک غر میزنی شامتو اماده میذارم جلوت دیگ باید سرتو بندازی پایین حرفم نزنی بعد مهم تر از این اون روز تمیز میکردم خونشو یهو دیدم یع دسته کلید شبیه کلیدای خونمون تو کسوعه دلم یجوری شد نفرتم چند برابر شد چون خونه مامانم شهرستانه من برم یکی دو هفته نمیام خونه قشنگ میره خونمو زیرو رو میکنه متنفرم ازش