الان که دارم این امضا رو یاد داشت میکنم .مثل یه تیکه کاغذ که تو آسمون سردرگم هست وباد باخودش این ور اون جا به جاش میکنه شدم ....یه آدم کاملا سردرگم که نمیدونه کجای زندگیش هستو از زندگی چی میخواد یه بار عاشق و یه بار فارغ یه بار عاشق درس و پیشرفت یه بار حالش از هرچی درسه و کتابه بهم میخوره واین وسط نگران عمر و جوانی هست که داره از دست میره....نمیدونم باید چیکار کنم و ازکجا شروع کنم ولی اینو خوب میدونم که باید شروع کنم من آدم ساکن بودم نیستم باید پیشرفت کنم فعلا هدفمو گذاشتن روی گرفتن لیسانس میدونم که میشه راهی طولانی در پیش دارم ولی میشه که بشه اینو مطمعنم اگر تا اینجا اومدی ازت خواهش میکنم واسه م دعا کن 🥰۱۴۰۰/۱۰/۰۱
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من یه دسر زهره داشتم قبلاااا با فیلم آموزش میداد خیلی خوب بود
اسم دقیقشو نمیدونم
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
الان که دارم این امضا رو یاد داشت میکنم .مثل یه تیکه کاغذ که تو آسمون سردرگم هست وباد باخودش این ور اون جا به جاش میکنه شدم ....یه آدم کاملا سردرگم که نمیدونه کجای زندگیش هستو از زندگی چی میخواد یه بار عاشق و یه بار فارغ یه بار عاشق درس و پیشرفت یه بار حالش از هرچی درسه و کتابه بهم میخوره واین وسط نگران عمر و جوانی هست که داره از دست میره....نمیدونم باید چیکار کنم و ازکجا شروع کنم ولی اینو خوب میدونم که باید شروع کنم من آدم ساکن بودم نیستم باید پیشرفت کنم فعلا هدفمو گذاشتن روی گرفتن لیسانس میدونم که میشه راهی طولانی در پیش دارم ولی میشه که بشه اینو مطمعنم اگر تا اینجا اومدی ازت خواهش میکنم واسه م دعا کن 🥰۱۴۰۰/۱۰/۰۱
هر وقت لنگ بودی یه پیام بده برات عذای ۳ سوته یادت بدم
باشه عزبزم😂😂😂😂
الان که دارم این امضا رو یاد داشت میکنم .مثل یه تیکه کاغذ که تو آسمون سردرگم هست وباد باخودش این ور اون جا به جاش میکنه شدم ....یه آدم کاملا سردرگم که نمیدونه کجای زندگیش هستو از زندگی چی میخواد یه بار عاشق و یه بار فارغ یه بار عاشق درس و پیشرفت یه بار حالش از هرچی درسه و کتابه بهم میخوره واین وسط نگران عمر و جوانی هست که داره از دست میره....نمیدونم باید چیکار کنم و ازکجا شروع کنم ولی اینو خوب میدونم که باید شروع کنم من آدم ساکن بودم نیستم باید پیشرفت کنم فعلا هدفمو گذاشتن روی گرفتن لیسانس میدونم که میشه راهی طولانی در پیش دارم ولی میشه که بشه اینو مطمعنم اگر تا اینجا اومدی ازت خواهش میکنم واسه م دعا کن 🥰۱۴۰۰/۱۰/۰۱
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍