ن بزار منم برات تعریف کنم
ما تومنطقه ای هستیم ک دختراهم زود میتونن ازدواج کنن هم ب موقعش هم دیر و تچمنطقه ی ما چادر میپوشن همه اینجوری برامون جاافتاده البته الان دیگ داره کم رنگ میشه
من ۱۳سالم بودچادر میپوشیدم ازون موقع خیلی نواستگار داشتم ولی اصلن دوس نداشتم ازدواج کنم درسم واقعا خوب بود و اینکه پدرومادرمم نمیخواستن زود ازدواج کنم پسر خالمم ازوهمون موقع خیلی میخواستم یعنی ازوقتی ک من ب دنیا اومده بودم خالم اینجوری توگوشش خونده بود ۱۵سالم بود ک پسرعموم و پسر عمم میان خواستگاریم .
خوانواده ی پدریم یه جوریه مثلا پنج تا عمو دارم بادوتاشون رفتو امد داریم اون یکیا زناشون توزندگیه همه شیطونی میکنن.پسر عممو رد کردیم پسر عمومو هم بابام بهشون گفت ک توفامیل چن نفراومدن خواستگاری ب فامیل نمیدیمو هنوزم ک بچس اونارم رد کردیم بعد اینکه ردشون کردیم همه جا نشتن گفتن ک اره اونا میخواستن دخترشوننو بدن ب ما ما نگرفتیم همه جارو پرکردن مامانمم خیلی حرصش درومد گف مگ من دخترم ترشیدس ک بخوام بدم ب شما شما نگیرید بخوام دخترمو شوهر بدم صد تا بهتر از شما هست .
خلاصه مامانم افتاد سرلج شوهرمم دوسال بودک هی واسطه میفرستاد من ۱۵سالم بود خلاصه مامانم اسرار کرد ک شوهر کن منم گریه و زاری میکردم ک من میخوام درس بخونم بچم بعد مامانم اینا گزاشتن ک شوهرم بیاد خونمون تا حالا کسیو نزاشته بودن بیاد خونه و مامانم هر شرطی گزاشت شوهرم قبول کرد مامانم گفت کوچ میکنی میای شهرستان ما(شوترم تو روستا بودالبته روستاشون کم از شهرستان نداره و وضع مالیه شوهرمم خوبه) شوهرم قبول کرد گفتم درسمو بخونم قبول کرد قربونش برم حالا هیچ کدومو عمل نکرده😂
پسر خالمم یه ماه بعد عقد من رفت یه زن هم اسم من از خودشم بزرگتر گرفت الانم میگن معتاد شده و اصلن ب زندگیش خوش نیست