چه ارزوها داشتم چه اعنماد به نفسی داشتم چقدر اجتماعی و نترس بودم .همیشه میخندیدم همیشه شاد بودم بمب انرژی هیچ وقت خسته نمیشدم اما بعد ازدواج شکستم خورد شدمهمه چی برعکس شد روحیاتم اخلاقم من با ادم اشتباهی ازذواج کردم ادمی که دوستش نداشتم اما شرایط ایجاب کرد .یه ادم بد دهن و تا حدودی وسواسی و مغرور .امشب که براتون مینویسم 12 سال گذشته و من هنوز همون احساس گذشته رو دارم .
قبلن ها من ناز میاوردم اصلا برام مهم نبود بودن و نبودنش اما الان با وجود بچه دیگه ناز اوردنم فایده نداره.
امشب داشت یه کاری میکرد بهش گفتم نکن یه دفعه شروع کرد به یه عالمه فحش دادن .و من باز هم شکستم .
در مقابل چه چیزی داشت منو خورد میکرد خودمم نمیدونستم ولی دیگه دارمم عادت میکنم به این حرکات.بعدش بهش گفتم عذرخواهی کن خودت میدونی حرفای خیلی زشت زدی اما دریغ از یه ذره شرمندگی .من سالهاست که عادت کردم .اما متاسفانه به خاطر کمبود محبت که از ابتدا از طرف پدرو مادرم داشتم با ازدواج هم این کمبود رفع نشد و به مراتب بدتر شد.و به همین خاطر نمیتونم با کسی قهر باشم یه لیوان اب بردم و بهش گفتم حال اشکال نداره بیا برات اب اوردم اما این مرد مغرور بدجنس حتی لیوان ابمو قبول نکرد و من له شدم بارها و بارها این جریان در زندگی من رخ داده اما اون همیشه طلبکاره و این منو ازار میده.الان حالم از خودم بد شده دلم برای خودم میسوزه چقدر حقیررانه رفتار کردم چرا هیچ وقت متوجه نمیشه کارش اشتباهه.همیشه از همه ایراد میگیره اما خودش بهترینه .من دختر 33 ساله پیشونیم خط افتاده موهام داره به سرعت سفید میشه و خیلی داغونم حال بدی درام