كامل ميگم ولي توروخدا بخونيد نظربديد كمكم كنيد.
ما يك سال ونيمه باهميم.ادم خوبيه دركل يه سري نقص هم داره كه اذيت كننده نيست(محبت كلامي نداره خيلي ولي توعمل نشون ميده)
من به خاطرشرايطي كه دارم مدام افسرده ام گريه ميكنم ولي يه بارنگفته اه خسته شدم هميشه پابه پام كنارم بوده سعي داشته حالم روخوب كنه.
يااينكه به خاطر بيماري اي كه دارم بچه دارشدنم سخته خطر سقط زياده ومثل همه خانوما بارداري راحتي رو ندارم چه بساكه هيچ وقت هم مامان نشم!(نپرسيدمشكلم چيه چون كاربري قبلي رو سرهمين اطلاعات دادنم ازدست دادم😞)
يا من مامان ندارم خيلي مهمه مادرشوهرم چقدر دوستم. اشته باشه الان مامانش خيلي باهام خوبه مهربونه همش ميگه توروخدا ي بارغصه نخوري مامانت نيست همه كاري برات ميكنم ميدونمم ميكنه سرعملي كه داشتم خودشو به اب واتيش زد تاقبول كنم يه شب بياد پيشم بااينكه وظيفه اي هم نداره
اماااااا يه چيز مهم ويه نكته منفي
تو فاميلاشون(پدر وخودش نه؛منظورم عمو وپسرعمه واينا)اعتياد هست.همش ميترسم اونم مثل اونا بشه روش تاثير بذارن الان اهلش نيست درست اگه بعدا بشه چي؟ياواسم سخته اين موردش چون مااصلااا اعتياد نداريم جز يه نفر!!!
شمابوديد چيكارميكرديد؟