امروز رفته بودم یه مغازه ی لباس فروشی
شلوار منزلی گرفتم ازش
آخر کاری پرسید شما کارمندی
گفتم چطور
هیچی نگفت
گفتم دانشجو ام
گفت چه رشته ای
گفتم ارشد فلان رشته
گفت ینی آخرش دکتر میشین
گفتم یچی تو همین مایه ها
گفت موفق باشین خانوم
گفتم متشکرم
بعد که کارت کشیدم و تموم شد گفت واسه خودتون اسپند دود کنین حتما
گفتم چطور
گفت چطورشو خودتون یکم فکر کنید متوجه میشید
چقد غرور داشت که چیزی دیگه نگفت خخخ
حالا تموم این مدتم تو چشمام زل زده بود و حرف میزد
دست پاچه شده بود و بعضی حرفاش تته پته افتاد
خبر نداشت من دوتا بچه دارم
البته اینم بگم قبل ازدواجم b.f هام میگفتن چشات سگ داره. یاد حرف اونا افتادم
ریا نباشه