ن بم اجازه بیرون رفتن میدن ن پول میدن
تو جهاشون هم بیشتر ب بقیه خواهر برادرامه .
نفرت پیدا کردم دیگ از وضعیتی ک الان توش هستمم خسته شدم
لیسانس حسابداری ۲۴ بیکار
بدون مهارت
همیشه هروز سال تو خونم
بابام که ی هزار تومنی هم بم نمیده
مامانمم انتظار داره همش تو خونه کار کنم
ی خواهرم ازدواج کرده داداش و خواهرمم سرکار
خواهرم ک سرکار هروقت خونه باشه هم کار نمیکنهمامانمم فقط ب من میگ
خیلی توقع داره از من ک فقط من باید کار کنم
بابامم پسر دوست ازادی ک این دوتا دارن من ندارم
ب داداشم پول میده ب اون خواهرمم اجازه میدن صبح تا شب بیرون باشه
من چی افسردگی گرفتم
اصلا نمیدونم چرا زندم خسته شدم اصلا زندگی نکردم صبح تا شب خونه هیچ پولی هم ندارم هیچ جایی هم اجازه نمیدن با کسی برم
فقط مامانم تا یچیزی میشه میگ شوهر نمیکنی بهت خوش میگذره منم جای تو بودم شوهر نمیکردم فلان بیسار
ینی منطقشون نمیفهمم ن اجازه میدن برم بیرون ن پولی بم میدن انتظار دارن شوهر هم بگیرم
بخدا هیچی از معاشرت بلد نیستم ی رفتار عادی نمیتونم بکنم هیچی بلد نیستم از زندگی
فقط میخوان ی کی آمد خواستگاریم بگیرمش من اصلا ازین کار خوشم نمیاد 😢 دلم میخواد حداقل یکم ب دلم بگردم بعد یکی پیدا کنم
حسرت خیلی چیزا تو دلمه . اصلا کسی درکم نمیکنه😔😢