صبح ساعت ۸جاریم زنگید بیا پیش بچه ها من کار اداری دارم واجبه، دوتابچه 6-3ساله داره
خلاصه بیدارشدم اومدم خونشون موندم ساعت 9اینا بچه ها بیدارشدن گفتم بریم صورتتونو بشورم بعد صداشون کردم
کوچیکه قهر کرد گفت منو سارینا صدا نکن بگو نینی
منم دستشو گرفتم ک بلندش کنم
بعدگفت ای دستم اینا
خلاصه بعدش یادش رف تا مادرش اومد گف زنعمو دستمو کشید دستمو نمیتونم تکون بدم
تا الانم تکون نداده دستشو
زنگ زدم شوهرم بیادببرم دکتر
خیلی نارحتم اخه بخدا محکم نکشیدم دستشو
چقد بدشانسم
الان خجالت میکشم
هی میگه بابا اومد میگم زنعمو دستمو کشید
ابروم رفت
خجالت میکشم حلو بقیه