من شاغلم شغل نسبتا خوبی هم دارم از لحاظ فراغت و درامد.ولی بااین حال همیشه آرزوی اینکه خونه دارباشمو دارم بیشترین دلیلش هم استرس های شغلمه که باعث شده همه چیزو تو زندگیم تحت الشعاعش قرار بگیره مثلا اینکه چندتابچه داشته باشم چه فاصله ای بینشون باشه بابچم چطور رفتار کنم با شوهرم چطور رفتار کنم.احتمالش هست که دیگه کارشوهرم که بگیره نیازمادی به کارمن نداشته باشیم ولی من برای ول کردن کارم چندتا تردید اساسی دارم:
۱_ احتمال تحول روزگار واخلاق شوهرم ونامردیش( البته الان چیزیش نیست ولی من میگم آدمیزاده بالخره بهتره رو پاخودم تااینکه بخوام به اون تکیه کنم)
۲_ به نظرم شانم پیش قوم شوهر الان خیلی فرق میکنه تاوقتی شاغل نباشم الان میتونم کلا بهشون بگم دنیای من بزرگتر از خاله زنک بازی شماستوولی وقتی شاغل نباشم وضعیت فرق میکنه
۳_بالاخره بچه ها بزرگ میشن میرن من ممکنه احساس کسالت بکنم که راکدموندم مثلا بچه هابرن مدرسه شوهرم بره سرکار من بمونم توخونه
۴_دستم توجیب خودم باشه به خونوادم برسم من عادت ندارم دست پیش شوهرم دراز کنم شغل نداشته باشم مجبور میشم
۵_تحصیلات بالایی از بهترین دانشگاهها دارم ممکنه حیف باشه اینقدری که ازجامعه گرفتم برنگردونم بهش
۶_ شوهرم ممکنه منو ریز ببینه بعدخونه دارشدنم تاالان که شغل باشان بالایی دارم
و...
شما بیاین بگین چطور براین چالشها غلبه کردین وتصمیم گرفتین خونه دارباشین؟ اینم بگم کل طایفه ما زنها شاغلن زن خونه دارکم دیدم دور وبرم برای همین یه جورایی خونه داربودن برام عجیب غریبه وسخت درک میشه حتی مادربزرگمم خیاط بود