سلام دوستان، داستان زندگیمه ببینین چقدر بدبختم
من 23 سالمه عقدم مادر پدرم با هم مشکل داشتن بابام جدا زندگی میکنه و زن گرفته حالا نگم( چقدررر مامانمو اذیت کرده از بچگی من) الان دارن کارای طلاقشونو میکنن. مامانم پشتی نداره نه خواهر نه مادر نه پدر نه برادر. فقط یه خواهر داره اونم دوره. منم تک فرزندم همه امیدش به منه منم که عروسی کنم باید برم شهر دیگه....
مامانم در حد 60 م پول از ارثیه باباش داره که گذاشته بانک و رندگیشو میگذرونه. و تو خونه بابام زندگی میکرد. بابام که خدا لعنتش کنه جهیزیه منو گردن نمیگرفت (کلی جلو خانواده شوهرم خوارم کرد) اخر سر گفت باید از اون خونه پاشید من وام ازدواج بگیرم و فقط وامو میگیرم بقیشم با خودت... خلاصه یه شب ساعت 2 نصف شب اومد مارو از خونه بیرون کرد ما پول نداشتیم خونه بگیریم تا اینکه وامو گرفت (پول مامانم جلوش بستس گذاشته سپرده و با سودش زندگی میکنه) من 10 م از پولو دادم به مامانم گفتم واسه خودت خونه رهن کن... بیچاره مامانم میگفت نه این پول جهیزیته.... چیکار کنم اخه خونه نداشت. بقیه پولم دست شوهرمه. شوهرم میدونه نمیتونم زیاد جهیزیه بگیرم گفت تو پول وامو بده کاریت نباشه بقیشم با من. مامانم بیچاره هم با دست تنگش ریز ریز برام میگیره الان شوهرم میگه پولو از مامانت بگیر بریم چوبو بگیریم وسایل داره گرون میشه هروز. مامانمم نداره پولو برگردونه دلم نمیاد دلشو بشکونم بدونه منم به سود خودم کار میکنم شوهرمم میگه تو این پولو از بابات با بدبختی گرفتی (بابام بخاطر وام 3 ماه به راه های مختلف شکنجه ام داد....) مامانت چجوری دلش میاد پول تورو ورداره. دلم واسه مامانم ریشهههه😭😭موندم سر دوراهی شوهرممم مرد خیلی خوبیه اونم میگع وسایل که نمیگیرن لااقل پولو کم نکنن بقیشو من میگیرم الان دارم زار زار گریه میکنم به حال مامانم چیکار کنم بگم برو اواره شو از این ورم شوهرم حق داره و مخالفت کنم هم زندگیم خراب میشه هم جهیزیم میمونه. مامانم با ذوق زنگ میزنه واست کتری گرفتم فلان گرفتم چجوری الان دلشو بشکونم ای خدا به چه کنم چه کنم میوفته کسیم نیس پشتش باشه دستشو بگیره الان 6 ماهه پول دست مامانمه چیکار کنم منه بدبخت.....