سلام امروز تو یه پرونده ای رای گرفتم خلاصه سرتون در نیارم مامان و پدرم مسافرت بودن به داداشم گفتم شام بریم بیرون اونم خوشحال شد درس هاشو خوند ساعت هفت اینا بود اولین بار رفته بود ریش تراش بردار ریش هاشو بزنه نگید چقدر بوسی خدا شاهده یه لحظه گریم گرفت داداش کوچولوم بزرگ شده واقعا بغضم گرفته بود بخاطرش شب ها بیدار می موندم و می مونم فوتبال می بینم مثل همین الان باهاش غصه خوردم خندیدم سنگ صبوری بودم خلاصه لوس خودم واقعا حس خوبی داشتم در کنار تمام دعواهاییش که کردم و ...
بودنش همیشه حالم رو دگرگون کرده خدا داداشتون رو براتون نگه داره