در این روز ها فرات و دجله و تمامی رود هاا از نگاه رقیه خجالت میکشند ای فرات بگذار خیالت را راحت کنم دیگر صدای گریه دختری را نمیشنوی که بابای تشنه لبش را صدا میزد دیگر ان صدا را نمیشنوی که عمویش را صدا میزد و میگفت عمو برگرد آب نمیخواهم دیگر صدایش نمیشنوی که در خرابه های شام بابایش را میخواست بابایش امد اما چه امدنی امدنی که فقط سر بود فقط صورت خونین بابا بود اما این را میگویم ای اب فرات شرمنده باش از روی عموی ان دخترک که نتوناست خود را به خیمه ها برساند خجالت بکش از روی برادر شش ماهه دخترک سه ساله که به جای قدر از اب تو به گلویش تیر سه شعبه را نشانه رفتند عمو به خیمه بازنگشت از ان طرف خواهری خواند ای اهل حرم میرو علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد ای خرابه های شام خیالتان اسوده دیگر گریه دخترک به گوشتان نخواهد رسید زینب سه ساله اش را از دست داد زینب بار دیگر عزادار شد