چند روز پیش باهم رفتیم بیرون دوستش با دوس دخترشم باهامون اومدن. من اون دخترو شناختم و دختره اصلا اوضاع خوبی نداره. نتونستم تحمل کنم هرچی ب عشقم گفتم منو ببر خونه نبرد. تا اینکه بهم گفت من فقط بخاطر حمید(دوستش) اینجام. خیلی بهم برخورد چون ما فقط پنجشنبههارو باهمیم اونم بخاطر دوستش مونده؟ منم ازشون عذرخواهی کردم گفتم کار پیش اومده و گذاشتم اومدم. اومد دنبالم و منو رسوند دم خونمون. بهش گفتم مامانم اینا خونه نیستن. ولی گذاشت رفت. منم کلید نداشتم رفتم بیرون. تو راه دوستشو دیدم و باهاش صحبت کردم هم درباره دوس دخترش هم اینکه چرا رفتم. ازون روز دیگه باهام حرف نزده. هرچی عذرخواهی کردم میگه برو با همون حمید قدم زنان درد دل کن.
اینم بگم ک رابطمون جدی بود. قرار بود بعد از ماه صفر بیان خواستگاری و همین چند روز پیش مامانش بهم گفت میخوام تو همین ماه صفر بیام. کمکم کنید. خیلی دوسش دارم. اونم دوسم داره. ولی میگه آبروم رفته. کوتاه نمیاد