امروزم یکم هست تولدشه نه دیشب رفت شوهرم پیششون چون پیشم بود نه امروز میتونه بره چون ظهر بعد کارش میاد پیش خودم بعد ناهارم پرواز داره شهرستان برای پروژه کارش
من پنج ماهه با خانواده شوهرم قهرم برای همین مناسب هام نه زنگ میزنم نه‌میرم اونام انگار نه انگار منی وجود دارم
بنظرتون دیشب باید بهش میگفتم‌منو خونه تنها بذار برو پیششون تولدشه ؟؟؟ من اصلا یک بارم نگفتم خودشم چیزی نگفت
چقد درهم نوشتی
اصلا به روی خودتم نیارکه یادته
دیگه گذشت ولش کن
بنظرت بهتر نیست این کدورت رو تموم کنین؟بخدا به ضرر خودته
من دوست ندارم اگه خودم نمیرم شوهرم بره
اینجوری یعنی من براش مهم‌نیستم
همینطوری که الان هیچ کدوم با یکی از خووهرشوهرام حرف نمیزنیم
شمارو کار ندارم ولی پسرش باید میرفت تولد مادرشو تبریک میگفت
این دیگه به خود شوهرت مربوطه، اگر خودش نمیره اصرار نکن
در ضمن پسر زن میگیره دیگه با زنش باید بخوانش
شما هم جزئی از خانواده هستی، تنها بره هر دفعه بیاد با شما دعوا میکنه
اگر راه داره موضوعی نیست که اذیتت ن کنه آشتی کنید
میگفتی بد نبود اما حالا که نگفتی فکرت رومشغول نکن عزیزم برای کسای که بهت اهمیت نمیدن
كاش هر دو تون زنگ بزنيد
يه روزي تو هم مادر شوهر ميشي
خدا رو خوش نمياد
بزرگترن حتي اگه خيلي بد باشن بازم يه عمر زحمت كشيده
حالا که خودش هیچی نمیگه تو هم هیچی نگو به رو خودت نیار،ولی اگه خودش خواست بزار بره مخالفت نکن
