2410
2553
عنوان

داستان زندگى واقعى

| مشاهده متن کامل بحث + 2175 بازدید | 108 پست

يروز در خونه رو ميزنن.ميلاد كه آيفون رو برميداره يه آقايى بهش ميگه بره دم در.

مهدى بوده كه بعد از ده سال سرزده اومده شمال پسرش رو ببينه.اوايل براى ميلاد خيلى سخت بود با باباش ارتباط برقرار كنه.اما بازم زهره با صحبتها و تلاشهايى كه كرد رابطه پدر و پسر رو خوب كرد و حسابى با هم انس گرفتن.

مهدى پير شده بود اما نه به اندازه زهره.

زهره هميشه خودش رو قوى نشون ميداد تا پسرش كمبودى احساس نكنه.اما شكستى كه تو زندگيش خورده بود يك شبه پيرش كرده بود.

ديگه هر ماه يا مهدى ميامد شمال تا ميلاد رو ببينه.يا ميلاد ميرفت اصفهان پيش پدرش

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

خوب

خدایا شکرت امروز یه روز بعد موعودم 11تیروبی مثبت بعداز 11ماه اقدام.....امروز5مرداد سال 99 ومن 8هفته ساعت 11ونیم سونوگرافی ومن صدای قلب فندوق شنیدم زیباترین حس دنیا بعد از 9ماه15 اسفند 99مهرساخانم دنیا اومد.... خوش اومدی به دنیام دخترکم.... 

چیشد بقیه اش

خدایا شکرت امروز یه روز بعد موعودم 11تیروبی مثبت بعداز 11ماه اقدام.....امروز5مرداد سال 99 ومن 8هفته ساعت 11ونیم سونوگرافی ومن صدای قلب فندوق شنیدم زیباترین حس دنیا بعد از 9ماه15 اسفند 99مهرساخانم دنیا اومد.... خوش اومدی به دنیام دخترکم.... 
2714

اين رفت آمدها باعث شد مهدى و زهره هم چندبار همو ببينن و از طرف ديگه خبرهايى كه ميلاد از كارخونه مياورد اصلا خوب نبود.

كارگرا تعديل شده بودن.توليد به حداقل رسيده بود.كلى قرض و بدهى داشتن و با گرون شدن دلار هر روز هم بدتر ميشدن.

زهره كه بعد سالها تازه به آرامش رسيده بود،دوباره مثل مرغ سركنده پر پر ميزد.ميگفت اون كارخونه مثل بچه ام ميمونه.من بدنيا آوردمش.بزرگش كردم.حتى اگه سودش به من نرسه همين كه ميدونستم زنده است و داره كار ميكنه خوشحال بودم.

رفت آماداى ميلاد بيشتر شده بود و متوجه شده بود پدرش تا خرخره تو منجلاب فرو رفته و چيزى نمونده اعلام ورشكستگى كنه كه دوباره دست به دامن مادرش ميشه.ميگه تو يكبار از هيچى كارخونه و خط توليد به اون بزرگى ساختى.بيا دوباره بهش جون بده.

اينقدر تو گوش زهره ميخونه كه آخرش راضى ميشه.مادر و پسر با وكيلشون ميرن اصفهان.مهدى و پريا هم ميان و ميشنن اونطرف ميز و شروع ميكنن به مذاكره.زهره ميگه من دوباره كارخونه رو زنده ميكنم و ولى از الان بايد دو سوم بنامم بزنيد و اون يك سوم هم وكالت بدى به ميلاد.

مهدى هم ميبينه اينجا رو كه بانك ميخواد مصادره كنه چ فرقى بحالك ميكنه!به خواسته زهره تن ميده.

زهره دوباره مديريت حساب ها و كار و به عهده گرفت و با تجربه اى كه داشت و تحصيلاتى كه كرده بود الان كارخونه اش رو مثل روز اولش پر رونق كرده.

پدر پيرش هم با خودش برده اصفهان و با پسرش سه نفرى يه خونه گرفتن و دارن زندگى ميكنن.

خاک برسر تموم مردای خائن

مردا و زنای خائن

اَللّهُــمَّ صَّــلِ عَــلَى مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــد واَللّهُــمَّ صَّــلِ عَــلَى مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــد وَ عَجِّــل فَرَجَهُــم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز