اسی تند تند بزار بابا
حواسمون گرم بچست.این‌مهدیه داره خیانت میکنه ها
من به شدت خوابم میاد یکی لایک کنه فردا بخونم مرسی
لایکم کنید
خب
بذار
اسی خابت برد
لایک
چشمشون رو كه باز كردن ديدن مهدى ماهى يكبار هم نميره اصفهان و فقط زنگ ميزنه و حساباى مالى رو پيگيرى ميكنه.
زهره هر روز پژمرده تر ميشد.عشقى كه بخاطرش از شهر و خانوادش دل كنده بود.عشقى كه براى سرپا نگه داشتنش شبانه روز زحمت كشيده بود ديگه اثرى ازش نبود.
تصميم گرفت مديريت كارخونه رو كنار بذاره و بره خونه كنار پسر و شوهرش.اما شوهر ديگه خونه زندگيش رو فراموش كرده بود.حتى زنگ نميزد كه با بچه اش حرف بزنه.فقط گاهى ميرفت كه حسابش و پر كنه و برگرده تهران.
زهره تنها تو شهر غريب.بدون حمايت شوهرش.حالا نه تنها عشقش رو باحته بود بلكه حالا كه عقلش اومده بود سرجاش متوجه شد كه تو اين مدت مهدى همه چيز رو بنام خودش زده و همه كارها رو بنام خودش تموم كرده.
تمام تلاشش رو كرد كه گرما رو به خونه زندگيش برگردونه ولى مهدى عملا بهش ميگفت كه ديگه ميلى بهش نداره.
لایکم کنید خدا خیرتون بده😘😘😘
همین امشب یکی یه تاپیک زد داستان واقعی تا دونفر گفتن بزار داستانو نصفه نیمه ول کرد تورو خدااگه میخای نزاری تا نخونیم؟؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 روز پیش
1 روز پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
