وقتى كه مهدى دست زنش و گرفت و از شمال برد به پدر زن و مادر زنش قول داده بود كه زود به زود دخترشون و بياره كه ببينن.
همينطورم شد.اگه هر ماه نميومدن.حداقل همه تعطيلات رو شمال بودن.وقتى هم كه وضعشون خوب شد ويلا ساختن و بيشتر ميموندن.
از وقتى ميلاد بدنيا اومده بود كه هربار تمام فاميل رو به بهونه اى ويلا دعوت ميكردن و مهمونى ميدادن.يبار تولد،يبار دندونى،يبار سالگرد ازدواج...
ولى مدتى بود كه خبرى از اين مهموني ها و رفت و آمدها نشده بود.زهره كه بعد از ١٠ سال ازدواج هيچوقت بدون شوهرش نميومد ديدن خانوادش.حالا يكروزه پسرش و برميداشت و ميكرد فقط يسر ميزد.
بى سر و صدا ميرفتن تو ويلاى سوت و كور و نه به كسى خبر ميدادن نه كسى رو دعوت ميكردن.
مهدى هم به بهانه تدريس و سمينار همش تهران بود و خيالش از بابت اينكه زنى مثل زهره داره بيزينسشون رو ميچرخونه راحت بود.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
