شوهرم هشت ساله که بهم خیانت تلفنی میکرد به منم بدبین بود نمیذاشت از دم در بیرون برم مریضه روانی به تمام معنا کتکم میزد ظرف میشکست حتی به دامادمون بدبین بون منو نمیبرد خونه خواهرم به باباشم بدبین بود نمیذاشت بیاد خونمون چند روز پیش خونه مادرم داد و بیداد کرد داداشام کمی زدنش منم بچه ها را انداختم جلوش ببره باباش گفته ما ده روز دیگه به دست و پاش میفتیم
اخ گفتی خواهر منم عین تو منتها مادر ندارم که جایی تو خونه پدری داشته باشم فقط میسوزم و میسازم دبشبم بخاطر به بحث الکی که خودش شروع کرد و من بهش گفتم چرا زندگیمون به حاطر این چتهای مزخرف خراب میکنی اینقد منو زد که حق دفاع از خودم نداشتم و سیگارش رو تو کمرم خاموش کرد دارم از درد میمیرم کثافت خدا ازش نگذره صبح چمدونم جمع کردم گفتم میخوام برم گف حق نداری درو قفل کرد و بعد به التماس افتاد میدونم طلاق بگیرم هم فقط خوذم و بچه هام اواره میشیم هیچی نمبشه فقط امیدوارم خدا نیم نگاهی به دلم بندازه
آره افسردم چند روز دیگه امتحان استخدامی دارم نمیتونم بخونم از بس ذهنم مشغوله
درکت میکنم خواهر مگه یه زن چقد تحمل داره دلش اینهمه عذاب خیانت کتک بی احترامی اخه خدا ماهم یه خیال خوش میخوایم یه زندگی بی دغدغه مگه چی میشه من که داغون داغوووونم😔