یه سال تودوماه بودعروسی کرده بودیم بامادرشوهرمیناتویه حیاط بودیم سرویس بهداشتی وآشپزخونه مشترک.شوهرم دوره آموزشی داشت ده روزخونه بودبیست روز تهران اونجام برامن غربت بود وقتی بی بی چک رودیدم بدنم شروع به لرزه کردترسیده بودم هنوزشرایطشونداشتم پیشگیری هم میکردیم رفتیم آزمایش دادم جواب روکه دادن شوهرم برگه رو گرفت گفتن مبارکه گفتم وااای من نمیخواستم و دویدم بیرون.دنبال این بودم که سقطش کنم پرس وجوکردم میدونستم نمیتونم ونگهش داشتم الان که فکر میکنم من تواون غربت و تنهایی وهزارتامشکل دیوانه میشدم خداپسرموبهم داد که همدمم باشه خدایامنوببخش که نفهمیدم