امروز، 31 شهریور 1399، که تصمیم گرفتم این دفترچه خاطرات رو باهاتون قسمت کنم، تازه دارم از چهارمین سقط ام ریکاور میشم. شاید این درد دل کمی از تنهایی و غم آدمایی تو شرایط ما کم کنه و تابوی حرف نزدن راجع به این موضوع رو بشکنه...
من،مامان بالقوه،32 ساله هستم. از 3 سال پیش یعنی خرداد 1396 جرقه داشتن یک نینی از ذهنمون عبور کرد. ما ایران زندگی نمیکنیم و چون قصد مسافرت به ایران رو داشتیم تو تیر ماه، تصمیم گرفتیم بعد از مسافرت جدی بهش فکر کنیم.
سومین روز از سفرمون به ایران، با یک درد شدید و ناگهانی در دلم به درمانگاه نزدیک خونه رفتم. دکتر شک به آپاندیس داشت و گفت اگه تا شب بهتر نشدم برم اورژانس بیمارستان. خوب مسلما بهتر نشدم و بعد از گذروندن 13-14 ساعت درد شدید، تشخیص کیست تخمدان و آندومتریوز دادن. چون به این مرحله از وخامت رسیده بود،تنها راه حل عمل جراحی بود. تو شهر کوچیکی که من اهلش هستم متاسفانه عمل لاپراسکوپی برای جراحی های زنان انجام نمیشد (اون موقع) و من مجبور به عمل باز شدم. راستش توی اون شرایط که درد داشتم خیلی نمیفهمیدم عواقب و فرق های عمل باز با لاپراسکوپی چی هست و فقط میخواستم از شر اون درد خلاص شم.
عمل انجام شد و من تو تخت اتاق بودم، خوشحال ازاین که درد از بین رفته و بی خبر از سفر طولانی بی انتهای ناباروری...