میگن آدمای سمی دوروبرتو حذف کن تا آرامش داشته باشی
ولی وقتی آدمای سمی دوروبرت خانوادت باشن باید چیکار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
زخم زبون و خودخواهیای مامان و بابا
خودخواهی و سواستفاده کردنای خواهرکوچکتر..
دیگه خسته شدم
دوس دارم شوهر و بچمو بردارم ی مدت از دست همشون فرار کنم
هر روز با ی حرکت جدید یا یه حرف جدید قلبمو ب درد میارن
همیشه از خوبیام و محبتم سو استفاده میکنن
فقط داداش کوچیکم عاقل و با وجدانه بقیشون انگار یذره انصاف ندارن
انقدر ک ب کاراشون و حرفاشون فکر میکنم دارم دیوونه میشم
ارتباطو کم کن
دیگه از هم خونه بودن ک بدتر نیس
برو تو اتاقت بیرون هم نیا فقط موقع شام یا ناهار یا .... بیا بیرون
خونواده منم همین طورن من هفته ای یه بارقدچندساعت میرم خونه شون بچه هام اگه بچه خاله ودایی شون نباشن اصلن صداشون درنمیات حالاخواهرم چون بچه های خواهروبرادرام خونشون که میان فضولی میکنن دعواومرافعه راه انداخته گفته هیشکی حق نداره بیات خونه ی ما مجرده وخونه بابام زندگی می کنه مامانم زنگ زده بهم که ماحوصله شرنداریم دیگه نیاییدخونه مون درحالی که من هیچ اذیتی واسه کسی ندارم خیلی ناراحتم به شوهرم چی بگم روم نمیشه بگم زنگ زدن گفتن نیاییدخونه مون😔
مثلا بابام هنوز ک هنوزه سر هر فرصتی بهم میگه تو احمقی نمیفهمی و فلان
فقط کافیه از یکی از کاراش ایراد بگیرم یا خلاف میلش کاری بکنم
مثلا ما خونمونو عوض کردیم اومدیم ی خونه بهتر بابام خونه قبلیمو دوست داشت ولی من کلا معیارام با بابام متفاوته
از وقتی تصمیم ب فروش گرفتیم بابام همش میگف خاک تو سرت تو نمیفهمی تو احمقی بچه ای هیچی حالیت نیست هممونو ب دردسر میندازی با تصمیمات و شعورت نمیکشه خونه ی خوب چیه و .....
خانواده شوهر من سمي هستند. همه با هم يد هستند و كينه اي. براي من بي محليشون خيلي سخت هست ولي از طرفي خيلي خوشحالم ازشون دور هستم. هر چند خيلي با بي محليشون من رو حرص ميدن
نمیدونم چرا جدیدن نوجوونا انقد خودخواه شدن
شما هم بچه ی اون خونه این و حق رفت امد و دیدن پدر مادرتونو دارین
نمیدونم خواهرتون چند سالشه ولی منم ی خواهر ۱۸ ساله ب شدت خودخواه دارم حرفی هم بهش بزنم میگه حسودی
هر چقد خونواده هاتون سمی باشن انگشت کوچیکه مامان من نمیشن
اتفاقا خانواده ی منم همینجورند.
گذاشتمشون کنار.
هیچکس ارزش به هم خوردن آرامشم رو نداره
برو لطفا تاپيكم رو بخون و نظر بده. اونها خيلي سياست دارند و به ظاهر با شوهرم كه صحبت ميكنند ميگن سلام به زنت برسون ولي هيچوقت نشده من رو به عنوان فردي تو خانوادشون قبول كنند. خيلي فحش و بي احترامي كردند و من از اين ناراحت هستم كه هميشه سكوت كردم به خاطر شوهرم. نرسيده حرفق بهشون بزنم شوهرم ناراحت بشه از دستم. خلاصه خيلي بهم بدي كردند . مثلا ايران رفتم يكيشون دعوت كرد از اول تا اخر تو اشپزخونه بود. ولي شوهرم نميفهميد اينها رو. خواهر شوهرم جديدًا برام پست بد گذاشته و توهين كرده ولي بازم جواب ندادم و از اون موقع حرف نزدم باهاشون. همشون به خدا بد و مسموم هستند. ولي ادم دلش ميگيره. با هزار أميل و ارزو عروس شديم. وقتي بقيه رو ميبينم كه خانواده شوهر خوبي دارند غمم ميگيره
شما که خوبه پدرمادرت اینجورین
مال من پدربزرگام و مادربزرگام و فک و فامیل مادرم سمی هستن
کلا به ریشه ی درخت توی خیابون هم حساب نمیکنم حرفاشونو
منم یه زمان عصبانی میشدم بعدش کم کم سعی کردم که محل نذارم
مثلا بگن تو خیلی خری میگم عه من خیلی خرم ممنون که خبر دادید
یا بگن تو هیچی نیستی میگم نظر لطفتونه
یا بگن خونه مادرت فلانه میگم مرسی خبر دادی
یا بگن خونه خودت کوچیکه میگم خب خداروشکر که شما هم میدونید خیالم راحت شد
