وقتی که مخالفت کردن نه خواستم حرف بزنم ولی نزدم روم نشد اونم ،خواهر بزرگش پیام داد تموم کنید به نفع هردوتونه
والا مامانش که از اول درجریان دوسنیمون بود باباها هم 1،2سال آخر فهمیدن همه راضی بودن بعد خواستگاری باباش بهانه مهریه آورد ماهم صبر کردیم تا قبول کنن که نکردن ما تعداد کلی اوردیم پایین که باز قبول نکردنو گفتن اصلا مابهم نمیخوریم و فرهنگا عقاید فرق داره و منو پسرشون خوشبخت نمیشیم درحالی که اینطور نیست حتی خودشم گفت خانوادم دارن بهونه میارن من حس میکنم از اول ناراضی بودن و فقط میخواستن بگن ما اومدیم خواستگاری و نشد اینو به پسرشون بفهمونن