از وقتی بابام فوت شده خیلی بدبختو بی کسو کار شدم بابام زنده بود کلی پشتم بود مامانم هر رفتاری شوهرم باهام کنه اصلا واسش مهم نیست بچم ۱۶ روزشه شبا بیدار میشه گریه میکنه شوهرم بهم گیر میده درست بچه داری نمیکنی بچه گریه میکنه شعورش نمیرسه بچه گریم میکنه امروز عصر مامانم خونمون بود بچه افتاد گریه با شوهرم بحثم شد شوهرم جلو مادرم کلی بدو بیراه گفت مامانم یه کلامم حرف نزد هیچ شوهرم قلیونشو برداشت برد تو اتاق به مامانم تعارف کرد شمام میخواید بیاید بکشید جای اینکه با شوهرم سرسنگین شه رفته نشسته پیشه شوهرم باهاش حرف میزنه قلیون میکشه واسش میوه برده بعد مادرشوهرم تا کوچک ترین حرفی من به شوهرم بزنم ولم نمیکنه انقدر قیافه میگیره واسم مامانم اصلا واسش مهم نیست شوهرم حتی کتکتم بزنه باز باهاش اوکیه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در باور عشق و شناخت حقیقت آن مرد ممکن است فریب بخورد اما زن... زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد، با حس نیرومند زنی👠 و اگر دبه درمی آورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست اون بیش از عشق میطلبد: جان تو را⚰️
عزیزم مادرت نمیخواد حرمتها شکسته بشه، این که شوهرت اعتراض میکنه حق داره چون اصلا چیزی از بچه داری نمی دونه و فکر میکنه تقصیر شماست بچه داری بلد نیستی ، و بچه گریه میکنه ، یعنی کاملاماجرای که الان تعریف کردی دقیقا برا من اتفاق افتاده بود هرمونامم بعد زایمان به هم ریخته بود اعصابم زود به هم میریخت، من جای شما باشم میرم تا ۴۰ بچه خونه مامانم میمونم، بعد که از لحاظ جسمی و روحی قوی شدی برگرد خونت