امشب براي من شب سرنوشت سازي بود حداقل تا اينجاي زندگيم
نتايج كنكورم اومد
پارسال موقع نتايج مامانم خونه نبود منم نتيجمو ديدم حالم بد شد خيلي زياد
مامانم دعوام كرد چرا نموندي من بيام باهم ببينيم كنارت. باشم
امسال مداركو ازم گرف گفت تنها نبين
امشب صداش كردم گفتم نتايج اومده بخدا از استرس نه رنگ ب رخسار داشتم نه حال
يخ كرده بودم
اومد چند دقيقه نشست گفت من ميخوام بخوابم چون لگه نتيجت بد باشه من بايد تا صبح بيدار بمونم بعد فردا حالم بد مبشه
منو ب حال بدم گذاشت و رفت خوابيد
دلم اونقد شكسته ك نتيجه كنكور در برابرش چيزب نيس
هنوزم نتيجه رو نديدم
يني ي شب نميتونست كنارم باشخ😭😭😭ي شب نميشد نخوابه😭😭😭ي شب نميتونست با من يا بخنده يا گريه كنه
ولي من تا صبح دارم اشك ميريزم و استرس ميكشم با تپش قلب و اونم ميدونست اوضامو
حتي باهام حرف نزد ارومم كنه
تو رو خدا اگه نميتونيد ارومم كنيد اذيتم ننكنيد حالم بده