والاهیچی
صاف وصادق بودم
مادرشوهرم زیادی سوتی داده
مثلاازپشت به همسرم باانگشت اشاره میکردبیااتاق برنامه براگدایی کردن داشت وتیغیدن
یایبارحواسم پرت بودیه لحظه چشمم خوردبه مادرشوهرم دیدم بااخم وغضب بهم نگاه میکنه وایی خیلی ترسیدم توچشاش حس تنفروحسادت ودیدم
یبارم ناهارمیخواستیم بمونیم خواهرشوهرم خیلی اصرارکرد یه لحظه برگشتم دیدم مادرشوهرم باروسری اشاره کردبزاربرن بابا
وای دوس داشتم بشینم گریه کنم