دیشب بابابزرگم فوت شده بود من بعد مراسم رفتم خونه شوهرم
ساعت شیش با خواب بد بیدار شدم همین جور ک نفس هام بلند بود شوهرم بیدار شد گفت چته گفتم هیچی خواب بد دیدم بغلم کرد گفت چه خوابی
گفتم خواب دیدم یکی دیگه رو عقد کردی
میگی مسئله کاریه میگم الان ک تموم شده طلاقش بده
میگی باشه ولی نمیری اینقدر اصرار کردم گفتی اگ میخوای خودت برو طلاق بگیر
با بغضی ک سعی میکردم گریه نکنم گفتم اسمش زهرا بود (اسم اون دختره قبل از من باهاش بود و من چت شون تو عقد دیدم همین بود)
بلند بلند خندید گفت بگیر بخواب دختر دیونه