زندگیم داره میپاشه زندگی که با مصیب شروع شد و با سختی نگهش داشتم.
مقصر اصلی فقط فقط خاتوادشن که الان میخان جدا کنن شوهرمم رو حرفشون حرف نمیزنه
خیلی داغونم حس میکنم بعد جدایی دیگه زندگی معنی نداره
چطوری بعضی یا خوشحالن میگن ازاد شدیم
درسته زندگی جالبی نبود اما برگشتن به خونه کسل کننده پدری با تمام محدودیت با تمام تنهایی مثل گاو پیشونی سفید سخته
چطور کنار بیام .قبلا خیلی برنامه داشتم ولی الان حس میکنم کتاب زندگیم بسته میشه