از پدر و مادرش میترسه
مثلا می خوایم بریم جایی دو شب بمونیم نمیگه هفته پیش فلان جا بودیم میگه سرکار بودم مرخصی ندادن بهم
فکر میکنه باید هر پنجشنبه جمعه خونه باباش باید کارت بزنه اگه بغیر اونجا بره جای دیگه اونا ناراحت میشن
مثلا این پنج شنبه جمعه می خواستیم بریم باغ بابام ویلا داره اونجا خارج از شهره دو روز بمونیم تفریحی
سر راه رفتیم خونه باباش اینا کار داشتیم دور از چشم من هزار یا داستان چید که من فقط می خوام عسل رو ببرم بزارم اونجا باباشم گفت خوب بعد شام برید
اونم الکی گفت نه باید بریم دنبال خواهرخانومامم (خواهرام مجرد هستن)خونه تنهان
یه کلمه جرات نکرد بگه بابا می خوایم زودتر بریم
تازه برگشته گفته فقط می خوام عسل و ابجیاشو برسونم و برگردم منم فهمیدم کلی باهاش حرف زدم که ما باید مستقل باشیم و ..... فقطم میگه تو کاری نداشته باش