من پارسال رفتم کربلا وقتی برگشتم سر یه جریانی متوجه شدم شوهرم چندین بار با یه خاتم مطلقه از فامیلاشون تلفنی صحبت کرده و بیشتر از این دیگه متوجه نشدم قبلش هم این خانم مغازه داره و من بهشون شک نداشتم ولی بعد اون وقتی پنهانکاریا شوهرم دیدم ازش خواستم حتی اگه بینشون چیزی نیست دیگه پیش اون نره ولی اصن انگار با دیوار حرف زدم همش سرو تعشو میزنی اونجایه
بعد هردفعه هزار تا دلیل چرتو پرت میاره واسه رفتنش دیگه دارم مطمعن میشم یه چی بینشون هس