دوست دارم براتون تعریف کنم
یه شب که از غم و غصه و گریه و ناراحتی برای فوت مادرم خوابیدم خوابش رو دیدم...خواب دیدم رفتمخونه مامانم اینا خونه اش همونجایی بود که الان خونه بابام اینا هست دقیق همون خونه بود ولی خیلی گل و گلدون داشت...بیرون خونه تقریبا تو کوچه بودم رفتم تو دیدم تو حیاط داره به گل ها اب میده یکم باهام دعوا کرد گفت دیگه گریه نکن دیگه نبینم گریه کنی ها یکم بهم اخم کرده بود. رفتم بالا توی اتاقش تراس داشت رفتم تو تراس بیرون رو نگاه کردم . جلوی خونه مامانم اینا قبلا فضای سبز بود خرابش کردن دیوار کشی کردن که بیمارستان درست کنن.خواب دیدم اونجا یه دشت حالت تپه اس....یه منظره فوق العاده قشنگ بود...از دیدن اون منظره سرمست شدم دیدم مامانم رفته اونجا منم از خونه دوییدم بیرون رفتم تو اون دشت...تپه هاش حالت شنی بود برق میزد انگار از طلا بود..یه سرسبزی عجیبی داشت یه نور عجیبی داشت انگار خورشید خیلی نزدیک بود انگار خورشید از اونجا طلوع میکرد...یه برق خاصی داشت همه جا تمیز بوووود انقدر هوا تمیز و شیرین بود که حد نداره...شاید باورتون نشه ولی هواش اکسیژن خالص بود انگار مزه داشت...نم بارون زده بود رو برگ ها و گل ها و سبزی ها و چمن ها..شبنم رو میشد دید روشون...اسمونش هفت رنگ بود عینه رنگین کمون...چشم چرخوندم دیدم بعضیا حالت پیک نیک دور هم نشستن.مامانمو پیدا کردم رفتم پیشش بهش گفتم مامان خیلی سخته حساب کتاب...گفت اونقدرا هم که میگن نه! بغلش که کردم از خواب بیدار شدم... من اون شب توی خواب روحم پرواز کرد و رفت دقیقا جایی که مامانم بود...این چیزی که تعریف کردم فراتر از یک رویا بود...شاید شیرین ترین رویایه زندگی من...
بچه ها من همه این صحنه ها رو با جزییات عینا و واقعا دیدم...پس دروغی در کار نیست.
خواستم براتون تعریف کنم.
بعد اون خواب هنوزم بعضی اوقات برای مادرم گریه میکنم ولی از ته قلبم مطمئنم که جاش خیلی بهتر از منه...