ما امروز قرار بود بریم بیرون مادرشوهرم خونشون ساس داشت قرار بود سمپاشی کنن دیشب خونه ما بودن صبح ساعت ۱۲ رفتنی پسر دوسالم گریه کرد که منم میرم اونم با خودشون بردن خونه عمه ش به منم گفتن ساعت ۳ میایم اماده باش منم اماده شدم فلاکس اینا پر کردم ساعت ۵ شد نیومدن زنگ زدم گفت الان داریم میایم ۷ شد نیومدن الان به من زنگ زده مادر بزرگ شوهرم هم سمپاشی کرده دختره خودشو ور داشته با مامانشو و پسر منو برده خونه اونا موندن برا شام منم اینجا ایسگاه کرده چیکار کنم دارم از حرص میترکم شبم قراره بیاد خونه ما بخوابه چجوری باهاش رفتار کنم بره گورشو گم کنه