جاریم زندگیموزهرمارمون کرده مادرشوهرم از اول اونومیخواست من زن پسر بزرگشم ولی سنم کوچیکه اون سنش بزرگه و دختر دوستشه من فامیلشم همه چیش من بود خونه تکونیش اینو اونور رفتنش همیشه با من بود جاریم و مامانش اونقد سعی کردن اوتقدر بد منوگفتن البته مادرشوهرمم دوروعه دل خوشی از من نداره خوبی حالیش نیس ی جوری حسودیمو میکنه شوهر منواصلا دوس نداره دوتا برادرا پیش باباشون کار میکنن مادرشوهرم همش زیر پای شوهرموخالی میکرد بدشو ب پدرشوه ممبگف حتی اون رستورانیم ک غذا میوورد زود ب پدر شوهرم خبر میداد ک از پول توبرمیداره میگف زنش ینی من ارایش میکنه زودزود میره خونه مامانش من ی پسر دارم جاریم اینا اونقدر باسیاستن تا ی مراسمی دارن توپرو پای مادرشوهرمن فقط خوبی میکنن مادرشوهرمم ک خر زودهرچی داره میده ب اون تازه بد چنسال کاومده الان حامله شده بخاطر خرج بیمارستانش جشن بچش تا میتونن خوبی میکنن مامانشو خودش رسما کلفتش شدن خونشو تمیز میکنن مادرشوهرمم گفته طلا میخرم برا بچش پول بیمارستانشم میدم جشنم میگرم در حالی ک ۹ماه ب من فشار داد اون موقعم جاریم اینا دس ب کار شدن خودشونو تو چش کردم ولی مواقع عادی ک ن سودی براشون هس ن ضرری حتی در مادرشوهروو باز نمیکنن الان دیگ پدرشوهرمم طرف اوناس تو ی خونه اینم ولی دشمن اونمفقط با ما دارم دیومه میشم اخه هروز صب ک چشاشو وا میکنه مادرشوهرم اسم من روزبونشه بد منومیگه تهمت میزنه تاااا زمانی ک سرشو بذاره زمین شوهرم پشت منه دعواش کرده منم دعوا کردم ولی فابده نداره