دلشکسته ک باشی...ساده ترین حرف ها اشکت را در می اورند...دلشکستگی پیچیده نیست...یک دل،یک آسمان،یک بغض از آرزو های ترک خورده ...به همین سادگی... دلشکستگی هایم را زیر دوش حمام میبرم... بغض هایم را زیر شر شر آب داغ میترکانم... تا همه فکر کنند قرمزی چشمانم از دم کردن حمام است... دلشکستگی درد دارد معنا ندار
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
تیکرم واقعی شد. برای سلامتی و پر خیر و برکت بودن و سالم و صالح بودن نی نی م دعا کنید.اجرکم عندالله برای ۱۰ثانیه بخون فکر کن!شمر کیه؟!شمر جانباز جنگ صفینه ،۱۳ بار پای پیاده مکه رفته،یه نماز قضا هم نداشته،جانماز اب کشی هم بوده ک اگر میدیدیش میگفتی این پسر پیامبره! حر کیه؟!حر تو عمرش یه رکعت نماز نخونده همون ک آب و بست رو امام حسین همون ک راهو بست نزاشت اقا مسیرشو عوض کنه از اون لاتای اون دوران! شمر برا لحظه ای فکر نکردن ب منفی بی نهایت بد رسید حر برا لحظه ای فکر کردن ب مثبت بی نهایت خوب !اینو میگم برای اینکه ؛ نه از نمازو روزه و عباداتت مغرور شو نه ب خاطر گناهانت نا امیدشو!!کی میدونه شاید همون ک از نظر تو بده، علم دار امام زمان شد من و توی دیندار شمشیر ب دست جلو اقاایستادیم!کی میدونه!فکر کن
دتاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۲۹بهترین اتفاق زندگیم افتاد. اون اتفاق حاجت روایی خواهرم وخوشبختی خودش وپسراش هست....منم تو این تاریخ نی نی تو دلیم رو سالم وبسلامتی بغل گرفتم دارم به خوشبختی سه عزیزم نگامیکنم و سر برسجده الهی مینهم....خدایا صدهزارمرتبه شکرت💚💚💚😗😗❤❤❤😍😍
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍