سلام
یه بیوگرافی میذارم از خودم و همسرم
۲۵سالمه اهل استان فارس شوهرم۳۰سالشه اهل اصفهان
همونجورم که میدونین فرهنگهای این دو شهر زمین تا اسمون باهم فرق داره بخاطر همین تفاوت های فرهنگی سر عقد و عروسی گرفتن چ مکافاتایی که نداشتم
تورو خدا خوب بخونین ببینین من چ غلطی باید بکنم
من زمانی که حامله بودم جفت خانواده هامون یه سر بهم نزدن بااینکه دوقلو باردار بودم
قبل از بارداریمم مادر شوهرم بهم گفته بود بپا حامله نشی من حوصله ی بچه داری ندارم همین ۳تا نوه ی ۱۲سالمو نگه داشتم دیگه حوصله بچه داری ندارم منم ب شوهرم گفتم اگه بچه دار شدیم نمیذارم مامانت اینا بااین حرفایی ک زدن بیشتر از یه ساعت ببینتش شوهرمم چون میدونست اشتباه از خانوادشه قبول کرد
من اصفهان زادگاه همسرم زندگی میکنم و ۱کوچه تا خونه ی مادرهمسرم راه هست از وقتی اومدیم اینجا شوهرم هرروز میره خونه مادرش اعلام حضور میکنه درصورتی که من اگه ۱۰۰۰۰سالم خانوادمو نبینم نمیگه پاشو تا ببرمت اونجا
وقتی شوهرم منو نمیبره پیش خانوادم منم بهش میگم تو هم حق نداری بری پیش مادرت اینا نهایتا هفته ای یه بار خانواده تو هفته ای یه بار خانواده ی منو میریم یه سر میزنیم میگه نه مادرمه نمیشه ک بهش سر نزنم
فکر میکنه فقط خودش مادر داره من علف هرز بودم که دراومدم همینجوری
دیشبم بعداز یه هفته با داداشم از خونه بابام اومدم خونمون خونه بهم ریخته ظرفا انباشته با دوتا بچه کوچیک بجای اینکه کمک حالم باشه گند میزنه ب اعصابم
الانم ول کرد دوباره رفت خونه باباش دیروز خونه اشون بوده فردام ۱۰۰ درصد میره
هه منو بگو بخاطر این اقا ول کردم از خونه بابام اومد اینجا ک یوقت تنها نباشه هه اونوقت اقای شوهر تادچشماشو از خواب باز کرد چای خورد و رفت
دیشبم یکی از بچه هام بیدار شده بود بعد تو بجای صدا زدن اسمم گفت فاطمه بعد یهو دور و برشو نگاه کرد که مثلا من شنیدم یا نشنیدم منم خودمو زدم ب کوچه علی چپ بعد درستش کرد گفت ندا بیا بچه داره گریه میکنه
تو فامیلاش اسم فاطمه ندارن
چیکار کنم اخه